رسانه
12/22/2002
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
« جوانان ما بايد بدانند و ميدانند كه آمريكا براي حقوق ملتها هيچ ارزشي قايل نيست؛ براي آمريكا بين يك فلسطيني و يك ايراني تفاوتي وجود ندارد و هر دو بايد قرباني منافع آمريكا شوند، جوانان بايد بدانند سياست آمريكا خشكاندن ريشهي ايران به عنوان يك ملت است.»
دكتر محمد حسين قديري ابيانه، كارشناس مديريت امور استراتژيك در گفتوگو با خبرنگار سياسي - خارجي ايسنا عنوان كرد : « ما وارد عصر جديدي شدهايم كه آمريكا در تلاش است با اتكا به قدرت نظامي بر كشورهاي مهم خاورميانه مسلط شود و اين مقدمهاي براي تسلط بر كل جهان اسلام و سرانجام تسلط بر كل جهان خواهد بود، اما آمريكا در سياستهايش شكست خواهد خورد و اين تلاشهاي مذبوحانهاش باعيث فروپاشي خواهد شد .»
وي تصريح كرد: « آمريكاييها خصومت خود را بارها نسبت به ملت ايران نشان دادهاند و نميتوانند افكار عمومي مردمي را نسبت به سياستهاي مستكبرانهشان، تغيير دهند. مردم ايران استقلال خود را با مبارزات طولاني به دست آوردهاند و ميدانند كه آمريكا طرفدار ديكتاتوري بوده و هدف اصلي او غارت منابع ايران است.»
قديري ابيانه ادامه داد: « شبكهي راديويي فردا با بودجههاي سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا)، در جهت اهداف نامشروع آمريكا و براي فريب افكار عمومي راهاندازي شده است . كسي نيست كه نداند آمريكا به صورت دروغين شعار آزادي ميدهد و نمونهي آن تمام ديكتاتورهاي به وجود آمده در آمريكاي لاتين است. آمريكا و شبكهي راديويي فردا در فريب افكار عمومي ناكام خواهد ماند .»
اين كارشناس مديريت امور استراتژيك دربارهي قسمتي از پيام بوش كه در آن آمريكا به عنوان بهترين دوست ايران معرفي شده بود، تاكيد كرد :« آمريكايي كه بزرگترين نقض كنندهي تعهدات بينالمللي است چگونه ميتواند چنين شرطي را براي دوستي با ايران مطرح كند. كشورهايي كه دوستي ديرينهاي با آمريكا داشتهاند امروز در معرض تهاجم آمريكا هستند و آمريكا جز براي منافع خود و منافع رژيم صهيوينستي براي هيچ ملت يا كشوري و حتي دولتهاي دوست و دست نشانده ارزشي قايل نيست و حاضر است همهي آنها را قرباني كند.»
وي با اشاره به اين موضوع كه آمريكا با تاسيس چنين شبكهي راديويي به دنبال سلب قدرت ملت در مقابل تجاوزات احتمالي است تاكيد كرد : « ما بايد نقش آمريكا را در ضايع كردن حقوق ملتها ، فريب و وعدههاي دروغين براي مردم و جوانان بيشتر روشن كنيم كه به اين وسيله بزرگترين خنثيگري را اعمال كردهايم . گرچه بايد يادآور شد همان طور كه آمريكا هم اذعان كرده است، عملكرد آمريكا باعث شده است روز به روز تنفر ملتها و مسلمانان از آمريكا بيشتر شود.»
اين كارشناس مديريت امور استراتژيك براي حفظ استقلال كشور تصريح كرد:« كليهي گروهها و جناحهاي مختلف ايران بايد به صورت واضح تنفر خود را نسبت به سياستهاي آمريكا اعلام كنند و دوري و انزجار خود را از هر گونه رابطه با آمريكا بيان كنند و از كساني كه در خط آمريكا قدم ميزنند و در جهت رابطه با آمريكا تلاش ميكنند، خود را دور كنند و آماده باشند تا روحيهي ملي را در مقابل تهاجمات همه جانبهي غرب بالا ببرند.»
دكتر قديري ابيانيه در پايان اين گفتوگو تاكيد كرد : « اتحاد، انسجام و وحدت كلمه حول محور اسلام و پيروي از ولي فقيه تنها راه چاره در مقابل باج خواهي ، توطئهها و اهداف نامشروع آمريكا است و بايد با اين حركات ثابت كنيم اين تلاشهاي مذبوحانهي آمريكا راه به جايي نخواهد برد، بلكه انزجار از آمريكا را در افكار عمومي افزايش خواهد داد .»
www.radiofarda.com
«راديوفردا» سرويس ٢٤ ساعته تازه اى که جانشين «راديوآزادى» مى شود، کار خود را از ساعت ٣ و ٣٠ دقيقه صبح پنجشنبه به وقت تهران به روى موج کوتاه و موج متوسط شروع کرد. دوسوم برنامه هاى «راديوفردا» به پخش آخرين ترانه هاى پاپ ايرانى و غربى اختصاص دارد. راديوفردا هر ساعت در راس ساعت به وقت تهران، يک بولتن خبرى از آخرين گزارش هاى ايران و جهان را به مدت ده دقيقه پخش مى کند و همچنين با دو مجله خبرى نيمساعته در ساعات شش صبح و هفت شب به وقت تهران، مجموعه اى از خبر، گزارش و مصاحبه در باره رويدادهاى ايران و جهان را براى شنوندگان خود در ايران و سراسر جهان پخش مى کند. علاوه بر موج کوتاه، به برنامه هاى «راديوفردا» مى توان از طريق موج متوسط نيز گوش داد. برنامه هاى «راديوفردا» همچنين از طريق ماهواره هاى «نايل ست»، «عرب ست»، «آسيا ست» و «يوتل ست» و همچنين از طريق شبکه جهانى اينترنت نيز قابل دسترسى خواهند بود.
بر اساس گزارش هاي پراکنده از تهران، شهروندان از طريق راديوهاي معمولي اتومبيل خود به خوبي و با کيفيت عالي قادرند برنامه هاي اين راديو را بشنوند. يکي از اهالي تهران مي گويد که کيفيت دريافت اين راديو از طريق موج متوسط در منزل چندان خوب نبوده است. شهروند ديگري نطز معتقد است اگر کيفيت دريافت خوب و بدون پارازيت باقي بماند، بسرعت مي تواند جايگزين راديو پيام گردد که تاکنون محبوب ترين راديو در بين تهراني ها بوده است.
11/05/2002
برگرفته از پايگاه اينترنتي دريچه
شبكه تلويزيوني «سي.ان.ان» در يكي از برنامههاي صبحگاهي خود اقدام به پخش گزارش كلي در مورد عملكرد دو شبكه تلويزيوني فارسي زبان «تلويزيون ملي ايران»، «ان.آي.تي.وي» و «طپش» كرد.
سي.ان.ان گفت: «انقلاب اسلامي ايران بيش از 20 سال است كه پخش برنامههاي هرگونه شبكه تلويزيوني خارجي را در اين كشور ممنوع كرده است، اما امروز تعدادي از اعضاي جامعه بزرگ ايرانيان مقيم لسآنجلس آمريكا سخت در تلاشند تا تغييراتي در اين سياست انقلاب اسلامي ايران ايجاد كنند.»
سي.ان.ان افزود: «هنگامي كه «ضياآتاباي» موسس شبكه تلويزيون ملي ايران ميليونها دلار از درآمد حاصل از كلينيكهاي جراحي زيبايي خود را صرف راهاندازي اين شبكه تلويزيوني ماهوارهاي كرد، اميدوار بود كه روزي تبديل به يك شخصيت سرشناس و معروف در ايران شود.»
شبكه خبري سي.ان.ان همچنين گفت: «آتاباي كار خود را با تلويزيون ملي ايران از سه سال قبل آغاز كرد و آرزو داشت با راهانداختن يك شبكه فارسي زبان در آمريكا بتواند ميليونها هموطن تبعيدي خود در اين كشور را به اين شبكه علاقهمند سازد. بعد از گذشت چند ماه از آغاز فعاليت تلويزيون ملي ايران در آمريكا، اين امكان براي مردم ايران فراهم شد تا برنامههاي ضياآتاباي را در ايران از طريق ماهواره دريافت و تماشا كنند و اين اتفاق مهمي براي اين شبكه فارسي زبان بود. استقبال ايرانيها از برنامههاي اين شبكه بسيار چشمگير بود و مردم ايران از طريق تلفن، فكس و پستالكترونيك با مسؤولين اين شبكه تماس گرفتند.»
بنا به گزارش سي.ان.ان، موسس اين شبكه فارسي زبان نيز كه 23 سال پيش، قبل از اينكه از ايران فرار كند يكي از ستارههاي معروف موسيقي پاپ در ايران بود، از اين شبكه اقدام به پخش گزارشهايي عليه دولت ايران نمود.
ضياآتاباي به سي.ان.ان گفت: «بعد از حادثه يازده سپتامبر من از جوانان ايراني خواستم كه در ميدان «محسني» تجمع كنند و به مردم جهان نشان دهند كه تروريست نيستند، بلكه از تروريستها متنفرند و نشان دهند كه طرفدار دولت ايران نيستند بلكه طرفدار آزادي و با آمريكا هستند.»
سي.ان.ان در ادامه اين برنامه گفت: «يكي از دلايل موفقيت تلويزيون ملي ايران وجود رقابت بين اين شبكه و يك شبكه فارسي زبان ديگر به نام «طپش» است. تفاوت اساسي ميان اين دو شبكه فارسي زبان كه هر دو از لسآنجلس پخش ميشود اين است كه تلويزيون ملي ايران بيشتر به مسائل سياسي ميپردازد در حالي كه طپش سعي ميكند وارد مقولههاي سياسي نشده و تنها به برنامههاي سرگرم كننده از قبيل پخش موسيقي اكتفا كند. يكي از ويژگيهاي شبكه تلويزيوني ماهوارهاي طپش اين است كه افرادي را استخدام كرده است كه قبل از انقلاب، از چهرهها و شخصيتهاي معروف تلويزيوني در ايران بودهاند كه از جمله اين افراد ميتوان به «ساسان كمالي» كه سابقاً يكي از گويندگان اخبار در ايران بود، اشاره كرد.»
اين شبكه آمريكايي ميافزايد: «از آنجا كه تلويزيون ملي ايران از سوي تهران محكوم شده است، طپش سعي دارد از ايجاد هرگونه مشكل براي جامعه روحانيت ايران اجتناب كند. مسؤولين شبكه طپش معتقدند نبايد به روحانيت در ايران ديكته كرد كه «چهكار بايد بكنند يا چهكار نبايد بكنند» بلكه شبكه طپش تنها سعي دارد نشان دهد كه جهان امروز چگونه است و قصد و تمايلي به مداخله مستقيم در تصميمگيري مسؤولين مقامهاي ايران ندارد. امروز اكثر برنامههايي كه از طريق شبكههاي دولتي در ايران پخش ميشوند محدود به يك سري موضوعهاي مذهبي و قرآني ميباشد و بخش عمدهاي از برنامههاي شبكه دولتي نيز به اخبار اختصاص داده ميشود كه چندين بار در روز توسط گويندههاي مختلف تكرار ميشود. اين دو شبكه ماهوارهاي برآورد ميكنند كه بيش از 20 ميليون!!! بيننده در ايران دارند و اما بدون در دست داشتن آمار و اطلاعات رسمي نميتوان گفت كه دقيقاً چند ايراني در روز برنامه طپش و آن.آي.تي.وي را تماشا ميكنند.»
به گفته گزارشگر سي.ان.ان چنين بهنظر ميرسد كه تمام خانوادههاي ايراني كه داراي آنتن گيرنده شبكههاي ماهوارهاي هستند اين شبكههاي فارسي زبان را ميبينند و با توجه به اينكه بيش از 10 ميليون آنتن ماهواره در ايران وجود دارد، ميتوان نتيجه گرفت كه شبكههاي ماهوارهاي فارسي زبان بينندههاي زيادي دارند. يكي از مشكلات عمده شبكه «طپش» و «ان.آي.تي.وي» مواجه بودن با بحران مالي است.
سي.ان.ان ميافزايد: «ضيا آتاباي موسس و مدير شبكه ان.آي.تي.وي ماهيانه 150 هزار دلار ضرر ميدهد و شركت طپش هم در سال گذشته سه ميليون دلار صرف سرمايهگذاري بر روي پخش برنامههاي فارسي زبان كرد. با وجود تمام مشكلات و بحرانهاي مالي، يك مسأله در اين ميان وجود دارد كه طپش و ان.آي.تي.وي را تشويق و متقاعد به ادامه كار و فعاليت ميكند و آن هم «انقلابي»!!! است كه آنها توانستهاند در ايران ايجاد كنند، يك انقلاب ماهوارهاي كه بهطور شبانهروزي و در تمامي روزهاي هفته در تهران كاملاً مشهود است.»
9/29/2002
نیماافشارنادری - چهارشنبه 3 مهر 1381 - 23:11:16
چشم هاي خود را ببنديد و تلوزيون را روشن کنيد. پس از مدت ها شنيدن از اين و آن تلوزيون را روشن کنيد و با کنترل از راه دور روي يکي از اين شبکه ها بزنيد.حالا چشم هاي خود را باز کنيد. شما وارد دنيايي به نام شبکه هاي تلوزيوني ۲۴ ساعته فارسي زبان خارج از کشور شده ايد که در حال حاضر بيش از ۶ شبکه تلوزيوني و دو يا سه شبکه راديويي را تشکيل مي دهد. مردان و زناني که در اين شبکه ها پاي دوربين مي نشينند تاهرکدام ۱ يا دو ساعتي را با بينندگان ((عزيز)) و ((هموطنان)) خود سخن بگويند و مقداري شعار دهند و مقداري هم ((ترانه )) پخش کنند و شبانه روز بگذرد و بگذرد و بگذرد و دوباره ترانه پخش کنند و با ((هموطنان عزيز)) خود سخن بگويند. سه سال پيش که نخستين داده هاي ديجيتال روي رسيور هاي برخي از شهروندان تهراني و يا شهرهاي ديگر فرستاده شد مردي ميانسال که پيش از اين خواننده ي آشناي ترانه هايي سرگرم کننده و مفرح بوده است با کت و شلواري گران قيمت پشت دوربين شبکه اي نشست که خود به اختيار شخصي بر آن نام ((ملي)) نهاده بود. او اين بار نه در هيات خواننده ي ترانه هاي ((حسني بده))و ((زاگالو)) که به عنوان يک ((راهنماي سياسي)) نقشي را بر عهده گرفته بود تا از طريق رسانه اي پر مخاطب و شبانه روزي به ديکته کردن سياست هاي از پيش تعيين شده بپردازد. اين شبکه با يکه تازي توانست مدتي خود را مطرح کند اما روياهاي او بزودي رنگ باخت. با گسترش فناوري ارائه شبکه هاي ديجيتال و در دسترس بودن آن براي شهروندان کشوري چون ايالات متحده ي آمريکا انحصار اين رسانه ها را از دست آن يک شبکه ي تازه تاسيس ربود و گوي آن را در دستان افراد ديگري نيز گذاشت. ضيا آتاباي ديگر نمي توانست علم بردارد و شعارهاي توخالي دهد. اين بار شبکه هاي ديگري نيز به ميدان پا گذاشته بودند که نه در فکر بازي هاي سياسي بلکه اهداف تجاري بودند. حميد شبخيز چهره اي تازه در اين ميان بود. او که هنوز هم شعار ((غير سياسي )) بودن مي دهد
کوشيده است با ايجاد رابطه ي ((صميمي )) و تنها مدد جستن از خطوط تلفن و مجري هايي که بصورت اکثرا يک نفره به اجراي برنامه مي پردازند امروزه پس از دو سال به جذب آگهي هاي بسياري از لس آنجلس ، دبي و حتي ايران بپردازد که حتي يک پيتزا فروشي بالاي پل سيدخندان يا يک توليدي شلوار جين زير ميدان ونک را هم دربر مي گيرد. شبکه ي آي تي ان کوشيده است رابطه اي دوسويه با مخاطبانش برقرار کند اما به نظر مي رسد هدف او از ايجاد اين ارتباط ها و جذب مخاطب اجراي پروژه هاي تبليغاتي وي باشد. تا جايي که غيبت يکي از کارکنان آن که به اجراي برنامه هاي پزشکي و گفتگو با پزشکان ايراني مي پردازد ((سفر وي به دبي براي اخذ قرارداد با دکتر ها)) تلقي مي گردد. شبکه ي آي تي ان را بايد يک شبکه ي غير حرفه اي (چون ديگر شبکه هاي ايراني )و البته مانند يک چت روم ۲۴ ساعته تلقي کرد که بدون آنکه به توليد هيچ گونه برنامه ي باارزشي بپردازد مي کوشد چراغ خود را روشن نگاه دارد تا آگهي هاي بسياري جذب کند. او نمونه اي از يک شبکه ي تبليغاتي مستقل را پايه ريزي کرده است که شايد ايجاد نمونه ي مشابه داخلي اش بصورت حرفه اي چندان دشوار نباشد. در شرايطي که فيلم هاي ايراني روي اين شبکه ها به تبليغ مي پرداختند پس از مدت کوتاهي تهيه کنندگان آنها از سوي دادگاه احضار مي شدند و حالا پس از گذشت مدتي توانسته است تنها با درج جمله اي چون ((بزودي در سينماهاي آمريکا)) باز هم به جذب چنين آگهي هايي اقدام کند. شبکه ي آي تي ان با محتواي تکراري و بعضا نامتناسب خود تنها در يک زمينه موفق بوده است و آن هم تبليغات است. تا جايي که مدير شبکه جلوي دوربين مي نشيند و با گوشي تلفن همراه خود با مراکز پخش مواد غذايي قرارداد مي بندد.
اما رشد قارچ گونه شبکه هاي فارسي به همين جا ختم نشد. همزمان با اين اتفاقات شبکه اي نيز به مهندس شجره و همسر او (که بازيگر يکي از تبليغات نامناسب پيش از انقلاب است) و ظاهرا سالهاست در آمريکا برنامه پخش مي کند بر روي آنتن رفت که برنامه هاي بسياري از اين شبکه را توهين و افترا و اهانت به اشخاص گوناگون در بر مي گيرد.شبکه ي بعدي که شايد بتوان آن را از نظر روابط و تکنيک حرفه اي ترين شبکه فارسي زبان آمريکايي دانست طپش تي وي است که توسط يکي از مديران برنامه ها و سرمايه داران ايراني در آمريکا اداره مي شود. او از اين شبکه بيشتر براي تبليغات مربوط به برنامه هاي خود و تريبوني براي تبليغات آن سود مي برد. او که مدير برنامه ي يکي از خوانندگاني که دو سال پيش از ايران رفت نيز بوده است اکنون به برگزاري برنامه هايي چون پخش فيلم هاي داخل ايران در آمريکا مشغول است. اين شبکه که هيچ برنامه ي سياسي اي پخش نمي کند در ايران داراي خبرنگار است و در داخل ايران براي آن فيلم ها و گزارش هايي درباره ي موسيقي سنتي چون ويژه برنامه استاد ملک و ورزشي همچون گفتگوهايي با مربيان تيم هاي باشگاهي ايراني ارسال مي شود. اين شبکه چندي است فيلم هاي سريال تلوزيون جمهوري اسلامي ايران را نيز بصورت مرتب پخش مي کند که ظاهرا اقدام به خريداري آن کرده است. اما پس از تشکيل اين شبکه ها و اختلافات شديدي که ميان مديران شبکه ها پيش آمد بسياري از افراد از برخي شبکه ها بيرون آمده اند و خود در شبکه هاي ديگر مشغول شده اند . شبکه ي JJI و channel 1 توسط اين طيف برنامه سازان ايجاد شده اند.
هنوز هم سخن از تولد چندين و چند شبکه ي بيست و چهارساعته فارسي ديگر است که ظاهرا همه از آمريکا به پخش برنامه هايشان خواهند پرداخت. در اروپا هيچ شبکه اي راه اندازي نشده است و حرف و حديثي هم در اين باره شنيده نمي شود.
---
حضور شبکه هاي فارسي زبان در خارج از کشور پيش از همه به دليل ايجاد امکاناتي است که سرمايه داران خارجي را با صرف هزينه اي تقريبا حدود ۴۰۰ هزار دلار صاحب رسانه اي مي کند که بالقوه مي تواند مخاطبان بسياري براي آنها فراهم کند. اما وقتي بيش از ۳ سال از تاسيس اين شبکه ها گذشته است به آن مي نگريم شاهد روند رو به رشدي نخواهيم بود. برخي به بازگويي شعار و اتهام. و برخي ديگر تنها در روزمرگي غرق شده اند و تنها مي کوشند بر شمار آگهي هاي ويژه خود بيفزايند. اگر بتوان مقياسي براي سنجش برنامه هاي اين شبکه ها عنوان کرد و آنها را با نمونه هاي نه آمريکايي و نه اروپايي بلکه تنها با نمونه هاي ترکي شان مقايسه کرد شديدا از ضعف ايده و عدم خلاقيت رنج مي برند. شبکه هايي که انگار دوربين خود را در اتاق روابط عمومي سازمان خود کار گذاشته اند و صبح تا شام رو به دوربين با مردمي که با آنها تماس مي گيرند گفتگو مي کنند. گاهي نيز مانند نشريات زرد هفتگي به برنامه ريزي براي حضور يک ميهمان مانند ميهمانان تلفني اين هفته نامه ها مي پردازند. سال گذشته مدير يکي از اين شبکه ها در ماهنامه ي گزارش فيلم در پاسخ به خبرنگار آن که از وي درباره ي اعضاي شوراي سياستگذاري پرسيده بود اينگونه پاسخ داده بود :((ما سياسي نيستيم که شوراي سياستگذاري داشته باشيم)) اين گفتگو که انعکاس چنداني در رسانه هاي ديگر نداشت شايد نشان دهنده ي عمق ناآگاهي مردان رده بالاي اين رسانه ها از روند حرفه اي يک رسانه است. اگر کمي از اوضاع و احوال نوع رقابت ميان اين شبکه ها خبر داشته باشيم و در آن واحد ناسزا گفتن مديران اين شبکه ها به هم را نظاره کرده باشيم احتمالا به اين مساله پي برده ايم که عده اي در جامعه ي بازي زندگي مي کنند اما خلق و خوي غير آزاديخواه خود را حفظ کرده اند. اکنون حدود ۶ يا ۷ شبکه ي فارسي زبان وجود دارد که شايد مجموع برنامه سازان آن به ۵۰ نفر نرسد. آن هم برنامه سازاني که اکثرا فارسي را با لهجه آمريکايي غليظ تلفظ مي کنند. شناختشان از ايران امروز کشوري است مانند ايران ۳۰ سال پيش که کلاه مخملي ها حس نوستالژيک آنان را بر مي انگيزد. اين برنامه سازان که هر کدام زماني دو يا سه ساعت گاه در اختيار دارند بي آنکه از پيش بدانند چه مي خواهند بگويند به اجراي برنامه مي پردازند که نتيجه ي آن پخش ترانه و نقل خاطرات است. اين برنامه هاي طولاني و کسل کننده که از معيار استاندارد خود حدود ۱۰۰ دقيقه بيشتر طول مي کشند تماشاگر خسته و دلزده را از اين شبکه به آن شبکه مي کشانند و درگير دعواها و اختلافات شخصي خود مي کنند. تا زماني که اين شيوه ادامه دارد و اوضاع بر همين منوال مي گذرد شايد نتوانيم اميد چنداني به ايجاد رقابت سالم رسانه اي به منظور تقويت آنها داشته باشيم. شبکه هاي فارسي زبان خارج از کشور با تمام تلاشي که مي کنند از نظر فني از صدا و سيما به شدت عقب تر هستند و همچنين هيچگونه برنامه ي توليدي ندارند. مجبورند به پخش تکراري هر روزه ي فيلمفارسي هاي دهه پنجاه مشغول باشند که گه گاه بد بودن کيفيت آنان به حدي است که چيزي جز صفحه اي سياه عايد تماشاگران نمي شود. در نبود قانوني براي شبکه هاي خصوصي ، لازم نيست هراسي از اين شبکه هاي ۲۴ ساعته داشته باشيم که حداکثر ۴ ساعت در روز برنامه مفيد دارند و به گفته ي مدير يکي از آنان چون ((هزينه)) تهيه ي برنامه ي ۴ ساعته با ۲۴ ساعته تفاوتي نداشت ((۲۴ ساعته)) شده اند. اگر بتوانيم با افزايش صميميت و انعکاس بيشتر مسائل ((اجتماعي)) قدم هاي تازه تري در رابطه با ارتباط با ((مخاطب)) داشته باشيم تماشاگر ايراني هم ترجيح خواهد داد پس از زندگي روزانه پاي تلوزيون بنشيند و شبکه هاي داخلي را تماشا کند. اگر حرفه اي عمل کنيم و اگر هوشيار باشيم.
7/08/2002
بنجامين نيومن - مجله رسانه - عکس: ميشل بيرو/ لوموند ورزشي
برگردان فرشاد هوشمند*
مجله فرانسوي رسانه به مناسبت جام جهاني فوتبال نگاهي دارد به تيم آبي پوش فرانسه. گشت و گذاري در ميان ده تصوير با تفاسير موسس مجله Attitude، ميشل بيرو عکاس.
براي بيرو، عکسها لحظات زندگياند و آنقدر اطلاعات در آنهاست که در يک مقاله يافت نميشود. در زير ده عکس را با توضيحات وي ميبينيم:
«زيدان» به نظر ناشي ميآيد، در حالي که در روش بازياش، عالي و استثنايي است. در اين عکس، او اين حس را منتقل ميکند که گويي در فوتبال تنها با ضربه پا بازي ميکنيم.
«تورام». اين منو ياد تصويري از راگبي مياندازد. در تحريريههاي سنتي اين عکس راهي سطل زباله ميشد! اما از آن عکسهاست که من دوست دارم.
در اين ورزش، پاها خيلي مهمند. سري در اين عکس وجود ندارد. اما فوتبال دوستان «بيچنته ليزارازو» را تشخيص خواهند داد. همه جا آکنده از اثر و نشانه است. مسئله، کشف رمزهاست، کافي است نوع نگاه را تغيير دهيم.
فوتبال ورزش گپ زدن است. وقتي در اطراف زمين هستي، ميبيني که بازيکنان چه اندازه با هم حرف ميزنند. بين گل و حمله، بازي در جريان است. چيزي که تصميم ميگيرد چه کسي بر ديگري برتري يابد. تقابلي اجتناب ناپذير. مثل گاو و گاوباز، تنها فرقش اين است که اينجا نقشها ميتواند جابجا شوند.
چه سخت است در يک بازي روي صندلي ذخيره بودن! بدون شک درد مداومي است که بازيکن احساس ميکند.
«آنلکا» نگران است. حس ميکنم اين نگراني را در درونش ميريزد. آدم فکر ميکند جاي ديگري است. با خودش است و نه با ۱۱ تايي که روي زمين بازي ميکنند.
بين دستان «سيلواين ويلتورد» حرکت و همآهنگي در جريان است، حاکي از قدرداني. نگاهش بسيار سنگين است. روي اين تصوير هيچ کلامي نميتوانم بگذارم.
زماني که مردان خود را رها ميکنند، همواره احساسات را برميانگيزاند. فوتبال ورزشي است که در حين آن همه از يکديگر دوري ميکنند اما هر بار گلي ميزنند، ميل بسيار شديدي براي تماس و لمس يکديگر وجود دارد. گويي زماني است براي برقراري رابطه و بازگشت به کودکي. بازي مساوي، سرخوردگي واقعي است!
گاهي اوقات در يک عکس، فقط يک فرم را به تصوير ميکشيم. ورزشگاه تقريبا محلي است ويژه براي زندگي. در مدرسه، من هميشه دروازه بان بودم. اما توري در کار نبود. براي من، يک دروازه بان واقعي، دروازه باني بود با تور! دلم ميخواست توپ را بگيرم اما در دروازهاي تور دار!
چرا اينها به رختکن نميروند و ترجيح ميدهند پيروزي شان را به شکل پيک نيک روي زمين ادامه دهند؟
اينجا محلي براي پاداش دادن به يکديگر است. مخصوصا اين لحظه را نبايد با رفتن به رختکن پايان داد.
... ورزش جاي خود را به دوستي داده است.
* با سپاس از ش و ت
6/16/2002
ف - وطندوست
نوروز
نسخه منتشر شده در روزنامه نوروز را اينجا ببينيد.
اشاره: مسعود بهنود هرچند بيشتر به عنوان روزنامه نگار شناخته مي شود، اما واقعيت اين است که او حداقل سه رسانه تلويزيون، راديو و روزنامه را تجربه کرده است. با اين حال و با وجود سابقه و سن بالا، از رسانه هاي جديد هم غافل نبوده است. او از جمله نخستين روزنامه نگاران و نويسندگاني بود که اي ميل خود را بالاي مطالب ذکر مي کرد و آنچنان که خودش مي گويد اينترنت امروز بخشي از زندگي اش شده است. درباره رسانه ها و خصوصا تاثير رسانه اينترنت بر ديگر مديوم ها با وي گفتگويي انجام دادم که مي خوانيد. به علت محدوديت صفحات روزنامه، بخش هايي از اين گفتگو حذف شد. متن کامل آن را پيش رو داريد:
به عنوان يك روزنامه نگار كلاسيك كسي كه سال ها با قلم و كاغذ روزنامه نگاري كرده، در اولين برخورد با اينترنت چه احساسي پيدا كرديد؟
من اول، مدتي- حدود سه چهار سال پيش - گيج شده بودم ، با وجود اين كه موضوع را تعقيب مي كردم، ولي دچار سردرگمي بودم . با يك مديوم جديدي مواجه بودم كه آن را نمي شناختم. بعد آهسته آهسته او با من مهربان شد و من با او مهربان شدم. به طوري كه اكنون اينترنت جزئي از زندگي من است. و حالا بيشتر از مديوم تلويزيون روي روابط من با جامعه انساني و جامعه جهاني تاثير دارد، آن را تعيين مي كند و در آن حضور دارد. به هر حال آنچه كه جذابيت اش را بيشتر مي كند اين وبلاگ ها ست. اينترنت همين طور دارد جلو مي آيد، مديوم هايي كه تا الان وجود داشت، همه مديوم هايي يك طرفه بود -از گوتنبرگ به اين طرف -حالا به نظر مي رسد مديومي دوطرفه آمده که با طبع جهان امروز هم خيلي نزديک است. بنابراين نويسنده و خواننده گويي با هم مي نويسند. پيام گير و فرستنده پيام در جاهايي به هم نزديك شده، تا حدي كه يكي مي شوند. اين بحث ها خيلي جالب بود، مضاف براين كه اينترنت خودش را در جهان ارتباطات هم معنا كرد و پشت سيستم اطلاع رساني جهان ايستاد. انقلاب انفورماتيك شكل گرفت و براي آدمي مثل من كه شغلش اين است، به آرايشي درآمد كه الان فکر ميکنم بچههاي نسل امروز چقدر خوشبخت هستند، زندگي را با چنين مديوم هايي شروع مي كنند. درحاليکه من بعد از چهل سال روزنامه نويسي سرو كارم به چنين مديومي افتاد. هميشه در كلاس ها هم به دانشجويان توصيه مي كنم هر قدر براي نسل ما سواد و دانستن زبان فارسي و نگارش جمله هاي درست واجب بود براي شما حضور در اين دنيا و رفتن و دسترسي به آن مهم است.
هر چند وقت يك بار اي ميل هايتان را چك مي كنيد؟
هر روز دو يا سه بار.
اگر بخواهيد فقط يك مشخصه برجسته اينترنت را براي يك روزنامه نگار بگوييد، آن چيست ؟
دسترسي انتخابي و سريع به اخبار جهاني
فكر مي كنيد اينترنت تغييري در مفهوم رسانه ايجاد كرده است؟
بله. بگذاريد يك مقدمه بگويم . من معتقدم كار فردوسي براي نوشتن شاهنامه جز اين كه از نظر ادبي و براي حفظ زبان فارسي تاثيرگذار بود، نقش ديگري هم داشت. فردوسي پيامي داشت که مايل بود آنرا به همه مردم فارسي زبان برساند و سدي اين وسط وجود داشت و آن كتابي بود كه بايد نسخه اي نوشته مي شد. اين كار سختي بود چرا كه لازمه آن داشتن سواد و ثروت بود و هر دوي اين ها در جامعه آن روز ناياب. او تصميم گرفت دايره را وسيع كند و به نظر مي رسد آگاهانه يا ناآگاهانه، يك مديوم خلق كرد. به اين معني كه نقال ها كه اغلب سواد نداشتند، در قهوه خانه ها شعر ها را حفظ كرده بودند و به همراه ريتم خاصي براي شنوندگاني که آنها هم سواد نداشتند، مي خواندند. بنابراين يك مديوم جديدي شكل گرفت که توسط شاهنامه توليد شده بود و پيام دهندگان و گيرندگان پيام هم در قهوه خانهها جمع مي شدند. اين مديوم 700 - 800 سال كار كرد. تا اين كه همين 30 سال پيش در قهوه خانه هاي تهران، تلويزيون اين مديوم را عقب راند. منظورم اين است كه هر مديوم كه مي آيد به طور طبيعي محتواي پيام و احساسي را که پيام گيرنده دارد، تغيير ميدهد. من باور ندارم وقتي نقال ها شاهنامه مي خواندند با آن موقع كه از تلويزيون پخش مي شد و حالا با آن كسي كه براي خواندنش به اينترنت مراجعه مي كند يك پيام و احساس را ميگيرند. تصور من اين است كه هر مديوم پيام گيرندگان جديدي توليد مي كند با مفاهيم جديدي. اين مثال را زدم كه بگويم بله اين مديوم جديد مفاهيم جديدي، هم در ذهن فرستنده پيام و هم در ذهن پيام گيرنده ايجاد كرده است.
بحثي مطرح است درباره رابطه مخاطب با فرستنده پيام. در اينترنت بسيار بيشتر از ديگر رسانه ها اين رابطه را برابر مي دانند. اگر قبل از اين رسانهاي ميتوانست تصور کند که علاوه بر اطلاعات، از موقعيت برتري نيز نسبت به مخاطب برخوردار است، و ميتواند به حک و اصلاح پيام دست زند يا افکار عمومي را جهت دهد، در اينترنت ديگر چنين چيزي مطرح نيست. رسانه اي كه تصور كند قادر به سانسور خبري يا پوشش جهت دار آن است ديگر در اينترنت بردي ندارد چراکه هزاران راه ديگر براي دريافت پيام وجود دارد ،نظر شما در اين مورد چيست؟
كاملا درست است به همين جهت معتقدم در مورد اينترنت مي توان نامش را "انقلاب انفورماتيك" گذاشت. دفعات قبل، چه مثال فردوسي، چه اختراع راديو ، تلويزيون يا فاكس و .. هيچ كدام وضعيتي مثل اينترنت پيدا نكردند، چون در اينجا تلاش شد ارتباط بين مخاطب و فرستنده مساوي شود. البته به نظر من هيچ وقت مساوي نخواهند شد و دليلي هم ندارد كه چنين چيزي را بخواهيم، ولي به هر حال آن قدر به هم نزديك شدند كه برخلاف حالت مونولوگ قبل، گويي رو به رو و چشم در چشم نشسته اند و در ديالوگي با هم شرکت دارند. اينترنت متعلق به دنياي ديالوگ است و از دنياي مونولوگ خارج شده است، پيامي كه در اين جا شكل گرفته به نظر مي رسد بيش از آنکه ساخته و پرداخته ارسال کننده باشد، محصول فرستنده و مخاطب با هم است.
سايت هايي در اينترنت هست که بسيار به روزنامه و مجله شباهت دارد و از آنها با عنوان مجله مجازي نام مي برند. نحوه عمل آن ها در انتشار اخبار بگونه اي است که به نظر مي آيد اين رسانه ها سردبير ندارند ويا دروازه باني خبر در آنها صورت نميگيرد. آيا ميتوان مجله مجازي را فرض كرد كه صرفا مخزن اطلاعات و مطالب باشد؟ و آيا اساساً اين كار روزنامه نگاري ناميده مي شود؟
من به نظرم هر وقت اين اتفاق بيفتد نوع جديدي از روزنامه نگاري است. در روزنامه نگاري به هر حال، نوعي كنترل و هدايت وجود دارد، سردبيري هست و روشي وجود دارد و گروهي هستند که سليقه اين ها جمع مي شود و نشريه اي را شکل مي دهد. هر قدر بگويند درها باز هست، بالاخره سدهايي وجود دارد که رعايت مي كنند. يکي مسايل پورنوگرافي را راه نمي دهد و ديگري مسايل پورنوگرافي را راه مي دهد و مسايل خيلي جدي را راه نمي دهد. يكي تئوريک است، ديگري ورزشي و ... اين گونه نيست كه هر كدام از اين ها بدون محدوديت وجود داشته باشند. فرض كنيم در اينترنت چنين نشريه اي به وجود بيايد كه اين محدوديت را نداشته باشد. من دست كم تا كنون بر نخوردم به چنين نشريه اي كه هيچ نوع ملاحظه و محدوديتي نداشته باشد. اين را مي گويم چون گويي آدم هايي كه رجوع مي كنند در اينترنت، خود آن آدم ها انتخاب هايي را دارند. آن كه جوان است مي رود در ويترين موزيك مطلوب خودش، آن كه مسن تر است مسايل سياسي را انتخاب مي كند. هر كس انتخاب خود را دارد. حالا اين انتخاب شايد توسط سردبير صورت نمي گيرد. به نظر مي رسد كه دنياي جديد از مجموعه همه انتخاب مي كند، مثل ذهن انسان مي ماند، در جواني ذهن انسان همه كاري مي كند ، من باور ندارم كسي در جواني ورزش نكرده باشد، در جواني به دنبال موسيقي نرفته باشد يا به نوع خاصي از مسايل اجتماعي توجه نكرده باشد . ولي سرانجام در ميانسالي مي رسد به انتخاب هايي كه يكي مي شود اهل ادبيات و ديگري به دنبال سبك و نگاه ديگري مي رود . در اينترنت هم همين اتفاق مي افتد و به طور طبيعي شكل مي گيرد. موج هاي جديد، فرايند هاي جديدي پديد مي آورند. به نظر من هنوز زود است و بايد صبركرد. اين ها بسيار به سرعت شكل پيدا ميكند و ابزار جديد مي يابد و زماني، در جايي، هرچند باور ندارم بايستد، اما فكر مي كنم شكل و شمايل روشن تري از آنچه امروز مي بينيم پيدا خواهد كرد.
بحثي كه شما هم به آن اشاره كرديد در اينترنت ارتباط تنگاتنگ و سريع مخاطب با پيام است يعني به محض دريافت آن بازخوردها به ارسال كننده پيام برميگردد. خصوصاً با استفاده از نظرسنجي ها و امكانات ارزش گذاري يا ارسال مستقيم از طريق نامه الكترونيكي. برخي از پايگاه هاي اينترنتي هم اين نظرات را به سرعت منتشر مي كنند. اين موضوع چه تحولي در رسانه ايجاد مي كند؟
من باور ندارم يك نوع برخورد جديدي اتفاق بيفتد. وقتي راديو به وجود آمد دهها مقاله نوشته شد كه دوران گوتنبرگ تمام شد. ولي ديديم كه اينچنين نشد. وقتي تلويزيون آمد هم همين حرف ها گفته شد و ختم گوتنبرگ و راديو را اعلام كردند. اما واقعيت اين است كه اينها هر كدام در جاي خود قرار مي گيرند. البته اعلام جنگ اينترنت به رسانه هاي سنتي قويتر است. اما ساز و كاري قديمي وجود دارد. هر كدام از اين ها كه آمدند، در حاليکه در ابتدا بعنوان دشمن تلقي شده، اما به تدريج با مديوم قبلي همسازي پيدا كرده و مديوم قبلي به نوعي از اين موجود جديد شروع به تغذيه کرده است. وقتي كه راديو آمد اول روزنامه ها ترسيدند اما كم كم فهميدند وسيله اي خوب پيدا شده كه مي توانند از آن هم براي كار خود استفاده كنند. بنابراين يك قشري از روزنامه نگاران به راديو رفتند و راديو را از نظر خبري تقويت كردند. چون سيستم مخابراتي خوب جواب نمي داد ـ در زمان جنگ جهاني اول ـ در دفاتر روزنامه ها قسمتي بود كه راديو را مي شنيديند و آنچه كه از راديو مي آمد را در رسانه هاي مكتوب قرار مي دادند. بنابراين همانقدر كه راديو به رسانه هاي مكتوب صدمه زد همانقدر هم آنرا تغذيه كرد. تلويزيون هم همينطور، در دوره اي كه ما كار روزنامه نگاري را شروع كرده بوديم راديو فوتو درست شد. راديو فوتو زاييده تلويزيون بود و ما در دوران طولاني عكسهايي كه چاپ مي كرديم راديو فوتو بود. كساني كه مي رفتند براي تلويزيون فيلم تهيه كنند يك وسيله راحت هم پيداکرده بودند كه آن عكس ها را به مركز خبرگزاريها مي فرستاد و آن ها را براي ما پست تصويري مي كردند. به اين ترتيب مديوم جديدتر، تصوير را هم به مديوم مکتوب داد. همين الان هم كمتر روزنامه، راديو و تلويزيوني در دنيا است كه بتواند بدون اينترنت زندگي كند. بسياري از ايستگاههاي تلويزيوني علاوه بر اين كه از طريق اينترنت پخش مي شوند اينترنت را در داخل خود قرار داده اند. يعني برنامه هايي درست كردند كه شما آنجا تماس مي گيريد و با تلويزيون ارتباط برقرار مي كنيد و تلويزيون مي شود واسطه اي از طريق اينترنت مثلا بين يك سياستمدار و مخاطب. به نظرمن اين نيست كه هر كدام از اين ها فرمان مرگ ديگري را صادر مي كنند، اما حضور آن ديگري بستگي دارد كه خودش را چقدر با مديوم جديد همساز مي كند. همان مثالي كه درباره نقالي زدم ، آن مديوم در مقابل تلويزيون عقب نشيني كرد تا آنجا که حذف شد، به خاطر اين كه نتوانست خود را با تلويزيون همساز و همراه كند .
با توجه به اين كه شما با بسياري از روزنامه نگاران ارتباط داريد چقدر از آنها به صورت فعال از اينترنت استفاده مي كنند؟ آيا روزنامه نگاران اينترنت را پذيرفته اند و از آن به عنوان يك وسيله حرفه اي استفاده مي كنند؟
ما در ايران اصولاُ مردمي سنت گرا هستيم. شايد بشود گفت كه اين خصوصيت همه جوامع با فرهنگ طولاني است، سنت گرا و محافظه كار. داخل پرانتز به عنوان شوخي بگويم كه شايد به همين دليل است كه سنتگرايي و محافظه كاري در ايران اينقدر در همه زمينه هاي فرهنگي و سياسي قوي است. يادم مي آيد زماني با كمال تعجب فهميدم يكي از اولين كشورهايي هستيم در دنيا که يك مين فريم بزرگ براي بانك ملي خريده ايم و حيرت كردم وقتي متوجه شدم اولين كشوري كه بعد از كشورهاي اروپايي رفته و اين را خريده ما بوديم. حتي آدم هايي را پيدا كردم، نشاني هايش را مي دادند: كه به اندازه يك سالن بزرگ بوده، سيم پيچ داشته و به هر حال كامپيوتر بزرگي بوده است.اما تا همين الان هنوز كاربرد كامپيوتر در سيستم هاي دولتي و حتي بخش خصوصي ما كاربرد اصلي خودش را ندارد. شما به موسسات دولتي مي رويد كه بعضي از كارمندانش در مقابل خود كامپيوتر دارند و حتي بعضي به شبكه كامپيوتري اتصال دارند اما در جاي محدودي از اين سرويس مي گيرند و همچنان فرهنگ فتوكپي و كاغذ، امضا و مهر برقرار است. ما هفتاد سال است با اين سيستم آشنا شده ايم. در سال 57 بعد از انقلاب ما يك بررسي انجام داده بوديم متوجه شديم فقط شركت نفت است كه توانسته از كامپيوتر هاي خود تا ميزان زيادي كار بكشد. يعني فقط قبض حقوق كارمندان خودش را ندهد بلكه در کنترل سيستم هاي خريد و فروش نفت و محاسبات كارشناسي از كامپيوتر استفاده کند. در حالي كه ادارات ديگر بعد از چهل سال كه كامپيوتر داشتند، استفاده از آن فقط در آمارگيري محدود مي شد و هرگز به ذهنشان نرسيده بود كه كارپردازي و كارگزيني و بقيه بخش ها را هم ميتوان كامپيوتري کرد. در همه روزنامه هاي ما دسترسي به اينترنت وجود دارد. همه روزنامه ها كم و بيش آدرس دارند و سايتي دارند و علاوه بر آن براي تحريريه هم تغذيه مي گيرند، اما شبيه همان مين فريم بانك ملي است. هنوز آن وسعت حضور وجود ندارد، چون مقاومت هايي صورت مي گيرد. من آدم هاي بسيار فرهيخته ايران را - كه سن شان بسيار از من پايين تر است - مي بينم که در مقابل اين قضيه مقاومت مي كنند و از قلم خود نويس پاركر وكاغذ شيك خود نمي توانند دست كشند و به طرف دنياي جديد بروند. بعضي وقت ها به شوخي مي گويم شما هنوز به دنياي ماشين نويسي - تايپ رايتر - وارد نشده ايد که تازه بعد از آن يكي از لوازم كار، ورود به دنیای اينترنت است. بنابراين آن مقاومت صورت مي گيرد و روند استفاده صحيح را کند مي کند اما به سرعت مي بينم، نسل جديد دارد مي آيد و آنها کاربردهايشان را گسترش مي دهند.
فكر مي كنيد اينترنت مفهوم دولت هاي سنتي را دگرگون خواهد كرد؟
اينترنت مفهوم دولت را دگرگون نمي كند اما دولت را به مفهوم پذيرفته شده قرن بيستمي آن نزديك تر مي كند و فكر نمي كنم تغييري در مفهوم اصلي آن ايجاد كند. به نوعي مي توان اينترنت را بزرگ ترين پيشقراول جهاني سازي در جهان دانست. بعضي از دشمنانش اعتقاد دارند كه اين اسب تراواي جهاني سازي است. من مخالفتي ندارم. اين حرف درست است، با اين توضيح كه اگر جهاني سازي را به معناي دقيق خود بگيريم، اين گونه است كه اينترنت پيش قراول است و اسب تروا است. اما اگر جهاني سازي را به معناي سياسي خود بگيريم كه عملا مي شود به معناي امريكايي سازي جهان، به نظرم مي رسد اينترنت نه تنها اين كار را نمي كند بلكه يك مقاومت هايي را هم در مقابل اين جريان ايجاد مي كند. چون فرهنگ ها در اينجا مجوز ورودشان را بر اساس قدرت نظامي، سياسي و اقتصادي خود نمي گيرند بلكه براساس خواست و تمايل خود مي گيرند. بنابراين در دنياي اينترنتي باسكولي وجود ندارد كه ما بگوييم دراين باسكول فرهنك آمريكايي چندين برابر از ديگر فرهنگ ها سنگين تر باشد .اما مستلزم اين است كه بقيه فرهنگ هاي جهاني هم به اندازه فرهنگ آمريكايي و اروپايي هوش داشته باشند و ورود به اين دنياي جديد را بفهمند و به جاي اين كه سد در مقابل آن ايجاد كنند، سهولت ايجاد کنند. بايد به سرعت آرشيو فرهنگي كشور را كه ذهن نيروي انساني آن است، باز كنند تا بتواند وارد اينترنت شود. دولت ها مي بايست كمك كنند و راه را هموار سازند كه اين ها در مقابل فرهنگ هاي ديگر خورده نشوند. اينکه ميبينيد زبان هاي اينترنت در ابتدا مختص به انگليسي بود، بعد آرام آرام فرانسه و آلماني هم اضافه شد و همينطور امده تا اينکه چيني و ژاپني و عربي و کمي فارسي هم در آن حضور پيدا مي کند به اين خاطر است که به ميزان كساني كه وارد مي شوند، اين جهان ناگزير است درهاي خود را باز كند و امکان رشد به آنها بدهد. در اينجا نبايد احساس ضعف نفس كنيم . اين جا مرحله نظامي نيست كه موشک ديگري برد و تخريبش بيشتر است و ما آن تکنولوژي را نداريم. به همين دليل دولت نبايد بهراسد، بلکه بايد ورود فرهنگ ما را به اين دنيا تسهيل کند و بگذارد که ما نيز در پختن آشي که بصورت جهاني آماده ميشود، سهم و نقشي داشته باشيم.
تاثير اينترنت در ايران چگونه بوده است؟ آيا دولت مردان و نخبگان آن را جدي گرفتهاند؟
دولتمردان جدي گرفته اند . شنيده ام كه بيشتر از نيمي از افراد كابينه هنگامي كه به هيات دولت مي آيند کامپيوترهاي دستي - لپ تاپ - شان را باز مي كنند و اين موضوع از لايه اول به لايه دوم مديريت وسيع تر مي شود. از اين جهت مشكلي وجود ندارد. اما همچنان كه گفتم سامان قدرت سنت گراست و در مقابل اين موضوع مقاومت مي كند و همانطور که مقاومتش را در بخش سياست مي بينيم، در بکارگيري اين ابزار مدرن هم قابل تشخيص است.
مفهوم شايعه ونحوه انتقال آن با وجود اينترنت شكل تازه اي پيدا كرده است. براي مثال شايعات و اطلاعات غير رسمي كه در روزهاي بعد از يازده سپتامبر در غرب رد و بدل شد، بسيار چشمگير بود و حتي تاثير خبري داشت.
ابتدا بفرماييد تعريف و نقش شايعه چيست؟
شايعه خبر بدون سانسور است . خبر بدون دروازه بان كه گوش به گوش مي تواند برود و چون دروازه بان ندارد كنترل هاي حقيقت يابي هم ندارد و به اين ترتيب سهم تحليل بر اطلاعات در آن افزون مي شود. يعني مثل يك واحد اطلاعاتي است كه وقتي به بخش رسمي تبادل اطلاعات راه مي يابد مجبور ميشود كه جنبه اطلاعاتي خود را بالا ببرد تا بتواند در جريان جهاني اطلاعات حضور پيدا كند . هيچ روزنامه و رسانهاي بدون اطمينان پيدا كردن از وثوق خبري، آن را در خود راه نميدهد ولي شايعه اينگونه نيست. بنابراين شما راحت مي توانيد تحليل خود را عنوان خبر ارايه بدهيد.
چرا شايعه در ايران اين همه رواج دارد و تاثير اينترنت در اين ميان چيست؟
به خاطر اين كه رسانه ها كار خود را به دليل مقاومت هايي كه در دولت وجود دارد به خوبي انجام نمي دهند و اين دروازه را براي شايعه سازي باز مي كند. اين كه اينترنت در اين زميه چه مي تواند بكند به نظر مي رسد مي تواند هم نقش مثبت و هم منفي داشته باشد. چون دروازه بان ندارد ميتواند پخش شايعات را وسعت دهد و از طرف ديگر چون مديومي است كه در مقابل چشم آدم ها مي گذرد مخاطبان با پرتاب كردن تير هايي به سمت شايعاتي كه سهم اطلاعاتي شان کم و تحليلشان بالا است، شايعه را بسامان کرده به اطلاعات نزديک مي کنند و آن را از حالت شايعه خارج مي كنند. اما بايد نگران اين باشيم كه در اين سامان جديد جريان اطلاعات انحرافي يا ضد اطلاعات هم به نسبت اطلاعات مي تواند داخل آن برود، کسي با آن مقابله نکد و حضور پيدا کند. چون هنوز حقوق بين الملل نتوانسته آرايشي در مقابل اطلاعاتي که در اينترنت به گردش در مي آيد، پيدا کند. به اين دليل باز است و هنوز بازدارنده هاي حقوقي به تمامي در مقابلش قرار نگرفته اند.
هر قدر كه ما دراين سال ها به طور رسمي و غير رسمي درباره اينترنت مطلب مي بينيم، از ماهواره و تلويزيون هاي ماهواره اي سخنط به ميان نمي آيد. آيا شما اين تلويزيون ها را ديده ايد ؟
من تلويزيون هاي ماهواره اي بين المللي مثل cnn , bbc را مي بينم .
تلويزيون هاي فارسي زبان چطور؟
فارسي زبان را نمي بينم به اين دليل که متاسفانه احساسم اين است كه آن ها به ما چيزي نمي دهند. يعني نه اطلاعات جديدي به ما مي دهند و نه من از نظر فرهنگي در نقطه اي قرار دارم كه احساس نياز كنم به نوع خاصي از موسيقي كه در دسترسم نيست يا نوع خاصي از تصوير و فيلم هايي كه در دسترسم نيست.
آيا اين به خاطر اين است كه آن ها در جريان فرهنگي ايران نيستند يا اين كه نمي خواهند چنين اطلاعاتي را بدهند؟
بيشتر از نظر امكانات چون درنزديکي صفر به سر مي برند، وقتي مقايسه مي شوند با شبكه هاي ديگر خيلي كيفيت شان نازل است و حتي اگر مقايسه هم كنيم نسبت ايرانيان خارج كشور كه تلويزيونهاي جام جم جمهوري اسلامي را مي بينند اصلا قابل مقايسه نيست با تماشاگران شبكه هاي فارسي زبان ديگر. خصوصا که در کنار خودشان راديو تلويزيون هايي دارند که کيفيت هاي خيلي بالايي دارند در نتيجه کيفيت پايين اين شبکه ها آنها را آزار مي دهد باضافه اينکه از لحاظ اطلاعاتي هم چيز جديدي به آنها نمي دهد.
يعني فكر مي كنيد شبكه جام جم در اين زمينه بيشتر موفق بوده است؟
به نظرم كاملاً موفق بوده، مگر كساني كه در خارج از ايران مشكل زبان داشته باشند .
از نظر كيفي هم به هر حال شبكه هاي جام جم و شبكه هايي كه در داخل کشور داريم با شبکه هاي بين المللي قابل مقايسه نيستند؟
كاملا، به همين جهت هم وقتي وارد آن بازي مي شوند، مي بازند ولي وقتي وارد بازي مي شوند كه زبان فارسي تعيين كننده است بازي را مي برند.
در داخل كشور آماري وجود ندارد ولي از اخبار و حواشي و ممنوعيت ها به نظر ميرسد كه براي آن تلويزيون ها به هر حال مخاطبيني وجود دارد. علت جذب مخاطب توسط آنها در چيست؟
علت آن، وضع خاص بخش اطلاع رساني- سرگرمي را كاري ندارم - سيستم راديو تلويزيون ماست. رسانه ملي دغدغه ها و نگراني شديدي براي امنيت ملي و همچنين نوع سليقه به خصوصي در برخورد با مسايل دارد که از اين ها يك قرائت خاصي بيرون مي آيد و در نتيجه در زمينه خبر و اطلاعات گويي به راديو و تلويزيون جام جم ماموريت جديدي مي دهد. اين ماموريت باعث تصفيه اطلاعات و اخبار و جهت دار شدنشان مي شود. اين جهت گيري را ذهن بييننده و شنونده نمي پسندد، بنابراين به سمت آن هايي ميرود که اين احساس را مي دهند که جهت گيري ندارند يا به او اين احساس را مي دهند که جهت گيري مقابل دارند، بنابر اين آن دو را روي هم گذاشته و به مجموعه بيشتري از حقيقت دست مي يابد.
فكر نمي كنيد جذابيت بيشتر اين شبكه ها جنبه هاي سرگرم كننده و تفريحي آن ها باشد ؟
بگذاريد يك مثال بزنيم . يك گروهي را پيداكنيم، به موسيقي قبل از انقلاب علاقه دارند که الان پايگاهش در لوس آنجلس است، و در اين تحول و تغيير دنيا شركت نكرده اند. مقصودم، هم تحول دروني ايران و هم تحول جهاني است. بنابر اين كساني كه در اين هر دو تحول شرکت نداشتند، بيننده اين تلويزيون ها هستند. ولي به نظر مي رسد اكثريت اين طور نيسنتد. يا به دليل سني مثل من يا به دليل فرهنگي يا به دلايل ديگر، دچار تغيير و تحول دروني که متعلق به جامعه ايران است شده اند، يعني سليقه هاشان بر اساس سليقه هاي بيست و سه سال اخير تغيير فرم داده است. منظورم جوانان هستند که اکثريت جامعه ايران را تشکيل مي دهند. گروهي هم سليقه هايشان بر اساس سليقه هاي جهاني فرم و شکل گرفته، بنابراين خوانندگان روز غربي را مي پسندند. هر دو گروه مورد اشاره، از صف بينندگان تلويزيون هاي فارسي خارج از كشور بيرون ميآيند و باقي مي ماند افرادي در سن به خصوصي، يعني بالاي 50 سال كه آن هر دو موج نتوانسته آن ها را ببرد و بنابراين با همان تمايلات قبلي خودشان باقي ماندهاند.
شما سابقه كار تلويزيوني داريد. آيا در سال هاي بعد از انقلاب نوستالژي ورود مجدد به تلويزيون را داشته ايد؟
من نوستالژي کار در راديو را دارم. واقعيت اين است كه من ازابتدا از تلويزيون - به عنوان اين كه خودم در آن حضور داشته باشم نه به عنوان مصرف كننده - خيلي دلم خوش نبوده است. ولي از راديو نه، راديو را خيلي دوست داشتم. با طبع من نزديك بوده، هنوز بعد از 25 سال به كساني برمي خورم كه مرا از چهره ام نميشناسند واز صدايم مي شناسند. و اين خبر خوبي براي من است چون به هر صورت من هم برنامه تلويزيوني داشتم هم برنامه راديويي و اين نشان مي دهد اين طبعم موثر بوده در اجراي برنامه. دلم براي راديو تنگ مي شود خيلي زياد .
اينترنت تحولات جدي را هم در مبحث راديو به وجود آورده است. فرد مي تواند به راحتي ظرف چند ساعت به راحتي يك ايستگاه راديويي در اينترنت داشته باشد. در ميان راديوهاي داخل كشور شما چه راديويي را موفق مي دانيد؟
راديو پيام از همه موفق تر است.
آيا به راديوهاي خارجي هم گوش مي دهيد؟
من اين اواخر بعد از اين كه با اينترنت اخت شدم ديگر راديوهاي خارج از كشور را نمي شنوم يا آن قدر كم مي شنوم كه مثل نشنيدن است.
يعني اينترنت جايگزين راديو شده است؟
بله . مواقعي هم كه به راديوهاي خارجي رجوع مي كنم از طريق اينترنت است. و بنابر اين نمي دانم آن مواقع را بايد به حساب اينترنت بگذاريم يا به حساب آن راديو ها . يعني مواقعي است که چيز خاصي را پيدا مي كنم كه فلان فرستنده راديويي پخش كرده و از طريق سايت اينترنتي شان گزارش آن را پيدا مي كنم. ولي راديوي موج كوتاه من يكي دو سالي است كه از سيستم من و از ضرورت هاي سفرهاي کوتاهم دارد بيرون مي رود. و احساس ميكنم، کامپيوتر دستي- لپ تاپ - من دارد جايش را مي گيرد.
به سينما مي آييم، شما از سينما هم دور نبوديد. چه فيلم هايي در اين سال ها روي شما تاثير گذاشته اند و آيا همچنان اهل سينما هستيد؟
بله، منتهي وقت كم پيدا مي كنم و زندگي در ايران دسترسي سريعي به پديده هاي جديد در سينماي جهان نمي دهد و حالا ديگر انتخاب آن مثل قبل در دست من نيست و انگار كه ديگران آن را در دنيا انتخاب مي كنند و هر فيلمي كه مي آيد و سر و صدا برپا مي کند و جايزه مي گيرد و مطرح مي شود من تحريك مي شوم كه آن فيلم را ببينم . ديگر مثل قديم نيست که فيلم هاي متعددي ميديدم و خودم انتخاب مي کردم، حالا گويي انتخابم را به دست ديگران داده ام.
در مورد سينماي ايران چطور؟
سينماي جدي ايران را تقريباً همه اش را مي بينم . خيلي برايم جذاب است. ساخته هاي كيارستمي، مخملباف، حاتمي كيا، داوود نژاد و پور احمد را با دقت دنبال مي كنم . و به همين جهت جرقه اي مثل فيلم زير نور ماه را در بطن تولدش متوجه مي شوم.
آيا قايل به رشد سينماي ايران بعد از انقلاب هستيد؟
فراوان. من معتقدم اصلا چطور مي شود چنين چيزي را نديد. براي اينکه متوجه شويم چه اتفاق عجيبي افتاده، کافي است كه به خارج از كشور برويم و به خانه هاي ايراني هاي خارج از كشور سر بزنيم و ببينيم در خانه هاشان حتي يكي دوتا از فيلم هاي قبل از انقلاب هست؟ شما گاو و چند اثر ديگر از كيميايي را از آن سينما جدا كنيد، براي بعضي ها نگاه به كل آن پيكره نفرت آور است.
اين رشد حاصل چه بوده؟
انقلاب، يك انقلاب فرهنگي است و بنابراين نيروهايي را در سطح جامعه آزاد ميكند. فقط اينطور نيست كه يکي از بچه هاي نازي آباد مي شود سعيد حجاريان و عبدي و ... اينها نيروهاي عظيمي هستند که آزاد مي شوند، وارد صحنه مي شوند، کمي امکانات پيدا مي کنند، کمي جسارت پيدا مي كنند و مي آيند مي شوند مخملباف . درست است كه كيارستمي قبل از انقلاب كار مي كرده و درست است که کيارستمي قبل از انقلاب هم کسي نبوده که بشود نديده اش گرفت، ولي كيارستمي امروز نيست. كيارستمي بعد ازانقلاب است كه فستيوال كن بدون حضور او نمي تواند باشد، پس به هر ترتيب بعنوان داور يا بعنوان صاحب فيلم دعوتش مي کند و در صحنه جهاني اين قدر قد بلند خودش را نشان دادهاست. من تصور ميکنم که مملکت از نظر فرهنگي تكان خورد و اين حادثه بسيار مهمي بود و هر چه محدوديت ايجاد كرديم راه حل پيدا كرد، هر چه قيد و بند گذاشته شد از اين قيد و بندها خودش را رها كرد و در نتيجه اين ظاهرا جزو طبيعت سينما شد.
اين تفاوت سينما را بعد از دوم خرداد هم مي توانيم با قبل ازآن مشاهده كنيم؟
من به نظرم اتفاق مهمي بعد از دوم خرداد نيفتاد. يك مقدار سينما، سياسي زده شد كه چندان مقبول نيست. من شخصا نمي پسندم كه سينما اين همه سياست زده شود .ولي با اين حال فيلم هاي جسور امكان طرح پيدا كردند - همين زير نور ماه امكان ساخته شدن پيدا كرد - در نبود يك سانسور تنگ، ذهنيت هايي به کار افتاد، آن عيب را هم داشت اما به هر حال بيان ها و مفاهيم جديدي را وارد کرد و قاعده شكني را شروع کرد و اين اتفاق مهمي بود، ولي از نظر کيفي اتفاق مهمي نيافتاد.
ماجراي موفقيت فيلم هاي ايراني در جشنواره هاي جهاني هميشه مورد بحث بوده ، شما فكر مي كنيد علت اين موفقيت واين توجه چيست؟
من تصور مي كنم انقلاب ايران به عنوان آخرين انقلاب قرن بيستم ـ بعضي معتقدند آخرين انقلاب جهان - حادثه مهمي بود و نگاه ها را به سمت ايران بازگرداند، به خصوص كه از اين انقلاب موج عظيمي از مهاجرت هم زاييده شد. بنابراين به چندين روايت نام ايران كه خيلي زور مي زديم با نفت وفرش و شاه همراه بود، ناگهان نام ايران با انقلاب فرهنگي ،جنگ مفاهيم سياسي و غير سياسي و مهاجرت وارد ويترين جهان شد. و به هر حال از درون اين انقلاب فرهنگي بيرون آمده بود. فيلم هاي متعددي ساخته شد. وقتي وارد ويترين جهان شد، جشنواره ها هم منتظر بودند که از اين موجودي که همه دارند نگاهش مي کنند، چيز هايي برسد. بعد از يکي دو سال رسيد. وقتي کيارستمي آمد، خوب خيلي استقبال شد و هنوز همه ادامه دارد، ولي وقتي مخملباف رسيد، حادثه ديگري بود. حالا مخملباف از درون اين انقلاب فرهنگي بيرون آمده بود به همين جهت دنيا توجهش بيشتر شد. به اطراف نگاه کرد، بادکنک سفيد را ديد و فيلم هاي متعدد ديگري که اگر اسم بياورم بزرگانش از قلم مي افتد. بنابر اين روزنامه هاي خارجي شروع کردند به نوشتن، اين اواخر يک مقاله طولاني در معتبرترين نشريه سياسي جهان در مورد فيلم دايره خواندم . زير نور ماه يکدفعه توانست چنين مفهومي را به اين شکل جهاني کند.
به هر حال يكي توجه عمومي جهاني و ديگري حرف هاي نوي فيلمسازان ايراني که با مفاهيم جديد در دنيا بيان كردند عامل اين توجه است.
به سراغ موسيقي پاپ و سنتي مي رويم ، شما شخصا به كدام نوع موسيقي علاقه داريد؟
من موسيقي كلاسيك گوش مي دهم، طبيعتا به علت سنم هم ، جز اين بعيد بود. بنابراين وقتي دلم تنگ است بنان گوش مي دهم، وقتي مي نويسم چايكوفسكي گوش ميدهم .
براي كنجكاوي هم به موسيقي پاپ ايراني گوش نكرده ايد؟
نگاه من نگاه سياسي است نه انتخابي . من گوش نمي دهم ولي نگاه اش مي كنم. بعضي مي گويند چه خوب، بعضي مي گويند چه بد که بالاخره نوعي از موسقي لوس آنجلسي هم در داخل مجوز حضور گرفت. پاکيزه تر، دست و رو شسته تر، به قاعده تر. به نظر مي رسد که بيشتر يك نگاه سياستگذاري فرهنگي است كه اتفاق افتاده و شکل گرفته، در مجموع هم آنرا مثبت ميبينم. ولي من گوش نمي دهم چون موجود حلال زاده اي نمي بينم اش.
چرا؟
به نظر مي رسد بنابر يک ضرورت ديگري بوجود آمدهف ترکيب در هم جوشي است. خيلي نه اصالت فرهنگ خودمان را دارد نه اصالت كباب كوبيده سنتي ايران با نون سنگگ و ريحان دارد و نه اصالت اسپاگتي ايتاليايي. هر كدام از اينها مزه هاي جذاب خودشان را دارد. وقتي يک چيزي مي آيد که من با نوستالژي يک ايراني ارتباطي با آن برقرار نمي كم و به عنوان يك عضوي از جامعه جهاني هم جايش رانمي دانم كجاست . بنابر اين با آن مهربان نيستم و اصولا متناسب سن و سال من هم نيست. البته براي جوانان با خبر هستم كه خيلي هم خوب است از نظر سياستگذاري فرهنگي به نظرم اين كار مثبت بوده و جوانان هم واكنش خوبي نشان داده اند . خصوصا که ابتذال هم در ان وجود ندارد يا کمرنگ است، بچه هايمان با شعر حافظ و مولانا موزيك ريتميك مطلوب خودشان را مي خوانند.
حالا مبتذل يعني چي؟
همان چيزي است كه مثلاً در زمينه ترانه با گذاشتن چند کلمه "ايشاا... ماشا..." اتفاق مي افتد و هيچ مفهومي راهم به ذهن شما نمي دهد و هيچ بار فرهنگي را حمل نمي كند. غير مبتذل هم آنچيزي است كه بار فرهنگي حمل مي كند، بنابراين وقتي به نظر من شعر حافظ و يا حتي شاعران معاصر، دست محمدرضا لطفي قرار مي گيرد و شجريان مي خواند اجزاي آن اجزاي به هم پيوسته اي است که با جان و سلول هاي من آشناست و داراي بار فرهنگي است. وقتي موزطک کلاسيک غربي را هم گوش مي دهم احساس مي كنم يک فرهنگ عظيمي وجود دارد و دارد راجع به آفرينش با اين زبان حرف مي زند و آنجا هم با من به عنوان يك موجود جهاني سخن دارد. در اينجا صرف وجود ريتم برايم مهم نيست، من کارهاي ريتميک تر از اين ها را مي شنوم مي شنوم، بنابر اين با ريتم آنها مسئله ندارم ، چه بهتر كه پاپ است و با جوانان سازگاري دارد ، من با محتوي آنها مشکل دارم. يک چيز تركي را با عربي قاطي مي كنند با يک گيتار اسپاينيالوي و شعر بي مفهومي كه بر اساس تكرار رديف کلمات بي معني درست شده اند. فکر هم نمي کند اگر به کسي مي گوييم، "وقتي که تو نيستي شمعداني ها غمگين مي شوند"، مفهوم ديگرش اين است كه من غمگين نمي شوم! يا وقتي در يك شعر ريتمك مي گذاند كه "هوار هوار بردند دارو ندار مارو" خب، كسي از بردن دار و ندارش اين گونه خوشحال نمي شود، و اين پيام با آن ريتم همخواني ندارد و وقتي دار و ندار کسي را مي برند قاعدتا به رقص و شادماني نمي افتد. بنابراين موجود مبتذلي است .
وضعيت نشريات در استان هاي نسبتاً دور از تهران چگونه است آيا در آنجا هم نشريات محلي پويايي نشريات سراسري را دارند ؟
متاسفانه هنوز همه چيزمان در تهران مي گذرد. بنابراين چند نشريه محلي كه كيفيت شان خوب است، نشرياتي است كه در تهران هم چاپ مي شوند. من احساس مي كنم كه نشريات غير تهراني خيلي دارند عقب مي افتند. در عين حال نگران نيستم به خاطر اين كه رشد آرامي هم دارند. در اين اواخر بعضي از نشريات شهرستاني را مي بينمم كه از نظر كيفيت چاپ و هم مطالب خيلي ريزه خوار خوان تهران نيستند. به شهرستان ها كه براي سخنراني مي روم و يا با روزنامه نگاران محلي که صحبت مي كنم مي گويم شما چرا فريب تهراني ها را خورديد؟ ما مسايل روزمره مردم را رها كرديم افتاديم به بحث هاي تئوريك و بحث هاي تئوريک را تبديل به صحنه سازي هاي سياسي کرديم. تيتر اول و دوم و سوم و دهممان را همين چيزها مي سازند. شما چرا به مسائل خاص جوانان، دانشگاه، اوضاع خيابان، تميزي، شهرداري، محيط زيست، هوا، زباله و به مسايل روزمره زندگي مردم نمي پردازيد. شهرستاني ها اين شانس را دارند كه به اين مسايل بيشتر بپردازند چون در محل بيشتر درگير اين مسايل هستند. در حقيقت آن كسي كه در استان فارس زندگي مي كند وقتي مي خواهد مسايل کلي مملکت را تعقيب کند يا از طريق راديو و يا روزنامه هاي تهران آن را دنبال مي كند، وقتي به سراغ نشريات خاص خودشان مي رود مسايل محلي خودش را طلب مي کند و اين اتفاق مهمي است و براي نشريات شهرستاني جايي در داخل مفهوم جامعه مدني باز مي کند.
اين مناسبات و ارتباط بين روشنفكران مقيم تهران و روشنفكران اقوام ديگر چگونه است؟ اساسا ً آيا يك ارتباط متشكلي وجود دارد؟
اين ارتباط وجود دارد اما نه با تابلو . معمولا در گروههاي صنفي و گرده هاي ادبي، صنفي و آنچه من مي بينم، كسي از بغل دستي اش نمي پرسد كه تو لري يا كردي و اين مفاهيم دارد کم کم مفاهيم عقب افتاده نژادپرستانه تلقي مي شود، حتي توسط جوانان. اين اتفاق خيلي مثبتي است . اما وقتي به صورت تابلو مي آييم، يعني به محض اينکه گروهي دور هم جمع مي شوند مثل سابق، عنوانشان ميشود شعراي اصفهان! اتفاقا بجاي اينکه تبادل فرهنگي شان زياد شود، کم مي شود با تهران. اين هم يك تحول فرهنگي است. گويي وقتي زير يک تابلو جمع مي شويم که ما مثلا شعرا يا نويسندگان يا روزنامه نگاران فلان جا هستيم در ذاتش يک نوع قوميت گرايي پيدا مي شود. در حاليکه همينطوري در حال عادي و در گردش طبيعي، براي در هم جوشي فرهنگي، کسي از کسي شناسنامه قوميت طلب نمي کند و به محل زادگاهش توجهي ندارد.
شما اشاره كرديد كه در شهرستان ها زياد مي رويد و كنفرانس و برنامه داريد نحوه شناخت آن ها از شما چگونه است آيا مثلاً كتاب هاي شما مثل سه زن را خوانده اند؟
طبيعي است وقتي يك كتابي پر فروشتر مي شود لابد مردم پسنديده اند. وقتي آدم درجمعي حضور پيدا مي كند كساني كه با آدم صحبت مي كنند شانس اينکه از طريق آن كتاب شما را بشناسند بيشتر است. در شهرستان ها هم همينطوراست بنابراين از طريق سه زن كه پرتيراژاترين كتاب من بوده تعداد بيشتري مرا ميشنانسد ولي يك چيزي اضافه شده و من آن را خيلي نميپسندم . آن هم تصويري است كه من به عنوان مقاله نويس سياسي پيدا کرده ام و متعلق است به دوران بعد از دوم خرداد. از اين زاويه زياد با من صحبت مي شود که اميدوارم اين دومي كمتر شود.
آيا فرهنگ ايران هنوز اين پويايي و جذابيت را دارد كه در كشورهايي چون افغانستان و تاجيكستان با زبان مشترك و در كشورهاي ديگر مثل پاكستان وهندوستان و حتي كشورهاي عربي كه قرابت هاي فرهنگي زياد است گسترش پيدا كند؟ به نظر مي آيد حضور فرهنگ رايج در جامعه ايران بسيار كمتر شده در كشورهايي از اين دست؟
اين كمتر شدن کاملا سياسي است و مربوط است به مقاومت هايي که حکومت هاي آنان در برابر فرهنگ ما از خود نشان داده اند. حكومت ها، فرهنگ ما را فرهنگ سياسي تند ديده و تعبير کرده اند و براي آن ممنوعيت هايي ايجاد کرده اند. در اين گوشه دنيا هم ممنوعيت هاي دولتي موثر است. بنابراين كم شدن ناشي ازاين سدهايي است که در مقابلش گذاشته اند، و گرنه خود پيام فرهنگي تفكر ايراني در سال هاي اخير جذابيت و كشش بيشتري درحوزه فرهنگي زبان فارسي و براي كساني كه با فرهنگ ما هم خون هستند پيدا كرده است. البته موانع هم به همان نسبت يا با شدت بيشتري شکل گرفته اند.
6/12/2002
هياهوي بسيار براي هيچ!
همايون فاتح
”دوستت دارمها“ ي شهريار قنبري را من هم ديدهام. نقد هوشمند را نيز خواندم و پاسخ آقاي قنبري را به اين نقد، در برنامه پنجشنبه گذشته ايشان ديدم. پاسخ عصبي ايشان را بسيار غير مسئولانه يافتم و باز مثل هميشه افسوس خوردم؛ افسوس از برخي از هنرمندان كشورم، بويژه در غربت، كه اينچنين شكننده شدهاند و هر انتقاد حتي كوچكي را تاب نميآورند و با عصبيتي كور رد مي كنند و بي آنكه پاسخ شايسته و بايستهاي به آن داشته باشند در حاشيه پردازي هاي نقد باقي مي مانند و از اصل مطلب مي گريزند.
”دوستت دارمها“ را من هم ديدهام و بر اين نظرم كه نقد فرشاد هوشمند بسيار ملايمتر از آن است كه ميتوانست باشد!
من به نكات مورد انتقاد هوشمند به اين برنامه نميپردازم؛ نكات مهمي كه شهيار قنبري با بياعتنايي از كنار آنها گذشت، در حالي كه به اعتقاد من از اصول اوليه و ابتدايي در ارايه جدي يك برنامه تلويزيوني محسوب مي شوند؛ اشاره من به جنبههاي غيرحرفه اي ديگري از اين برنامه است.
ظاهرا ”دوستت دارمها“ برنامهاي است كه هدف خود را جذب مخاطب جوان و ميانسال قرار داده است.مخاطبيني كه به نحوي به هنر علاقه دارند، امروزي هستند و در چارچوب سليقههاي سنتي نميخواهند بمانند و به موسيقي و هنر غرب نيز توجه نشان ميدهند.
گفتم ”ظاهرا“ چرا كه به نظر ميرسد چنين هدفي، ايدهآلي است كه واقعيت برنامه اما عميقا از آن فاصله دارد.
اولين پرسشي كه ترتيبدهندگان يك برنامه بطور كلي بايد پيش از هر چيز به آن پاسخ دهند اين است كه برنامه براي چه كسي و با چه مضموني؟ هر برنامه جدياي كه بخواهد به قول معروف همگاني و پوپوليستي عمل كند در نهايت چيزي شبيه برنامههاي سرگرمكننده عمومي خواهد شد. منظور من البته نفي برنامههاي سرگرمكننده عمومي نيست، اتفاقا بر عكس، رسانههاي گروهياي چون تلويزيون ميبايست بيش از هر چيز به چگونگي ارايه برنامههاي سرگرمكننده بينديشد و بپردازد. سخن من در مورد برنامههايي چون ”دوستت دارمها“ است كه مدعي عرضه برنامهاي متفاوت است و در طول مدت پخش آن از”خاص“ بودن مخاطب خود ميگويد. حال اگراين پرسش بنيادي را در برابر ”دوستت دارمها” قرار دهيم ( برنامه براي چه كسي و با چه مضموني؟ ) چه پاسخي خواهيم يافت؟ به چند دليل آشكار نميتوان در اين زمينه ”دوستت دارمها“ را جدي گرفت.
نخست آنكه اين برنامه ميخواهد كارها و آثار هنري و متفاوت را، چه خارجي و چه ايراني، معرفي كند. كاري پسنديده كه اتفاقا فقدان آن در شبكههاي تلويزيوني ايراني محسوس است. اما در چه زمينهاي؟ موسيقي؟ سينما؟ نمايش؟ ادبيات؟...
واقعيت اين است كه ”دوستت دارمها“ ملغمهاي است بيربط از تمام اينها. براي نمونه من چند مورد از برنامههاي اخير آن را فهرستوار ميآورم: پخش بخشي از اجراي ”ديوار“ راجر واترز در برلين، نمايش گوشهاي از انيميشن ”زير دريايي زرد“، درباره اورسن ولز و پخش ترانهاي با صداي او، گوشهاي از نمايش ”گل يا پوچ، كوچ“ ساخته خود شهيار قنبري، پخش تكههايي از زندگي سالوادور دالي نقاش سوررياليست اسپانيايي و ...
اما همين ”از هر دري سخني و از هر باغي گلي“ نيز به شكلي مبتديانه ارايه ميشود. قطعهاي ناگهاني ترانهها و فيلمها و هر بار معذرت خواهي گوينده، ناهمخواني موسيقي و تصوير ( مثلا پخش ترانهاي با صداي اورسن ولز بر روي تصاوير ”همشهري كين“ كه هيچ ربطي به هم ندارند و تنها وجه مشتركشان نام خالقشان است.) و...اصلا چرايي اين انتخابها كه بر كسي آشكار نيست! يعني هيچ وجه تماتيك و يا سبك و سياقياي اين آثار را به هم مرتبط نميكند و متن برنامه و كلام گوينده نيز نه تنها چنين كمكي را نميكند بلكه به كلي پرت است.
از همه اينها گذشته آثار هنري خارجياي كه شهيار قنبري ارايه ميدهد، گذشته از اطلاعات جنبي مفيدي كه داده ميشود، ديگر اكنون كهنه و نخنما شدهاند و بيشتر باب طبع ”جوانان قديمي“ اند و به اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد ميلادي مربوطند. همين نكته بيش از آنكه جوانان امروزي را جذب ”دوستت دارمها“ كند همنسلان خود آقاي قنبري را به برنامه نزديك ميكند. به همين دليل ”دوستت دارمها“ نه امروزي و ”به روز“ كه نوستالژيك است.
متن برنامه يكي از نكات بسيار منفي ”دوستت دارمها“ است كه آن را هم سطح نازلترين و پيشپا افتادهترين برنامههاي شبكههاي تلويزيوني ايراني ميكدد.
جدا از معرفي هنرمندان خارجي كه بخش كوچكي از متن برنامه را تشكيل ميدهد – كه تازه با در نظر گرفتن قديمي بودن اين هنرمندان و آثارشان و همهگير شدن رسانهاي چون اينترنت به راحتي ميتوان به اين اطلاعات دست يافت – بيشترين حجم گفتار را متاسفانه خالهزنك بازيهاي روزمره و تبليغهاي شخصي تشكيل ميدهد. اين موضوع چنان آشكار بر ذوق تماشاگر ميزند كه هر بيننده بيطرفي را متعجب ميكند. من فكر ميكنم اشعار زيبايي كه شهيار قنبري بر ترانههاي فارسي سروده كافي است تا ما ارزش كار هنري او را بدانيم و بسنجيم، ديگر اما چه لزومي بر ”منم منم“ هاي دلآزار ايشان است كه در جاي جاي برنامه بر ناحق بودن ديگران و ارزشهاي خود مكرر در مكرر تاكيد كند! ”مشك آن است كه خود ببويد نه آن كه عطار بگويد.“
متاسفانه متن برنامه جز درد دلهاي عاميانه و ”غيبت“ و گاهي حتي اتهام بيمدرك و پارانوياك به ديگران ( مثلا ارتباط مسعود كيميايي با سعيد امامي و دعوت كيميايي از شهيار قنبري براي رفتن به ايران و اين نتيجهگيري تلويحي هولناك كه با رفتن به ايران دستهايي مخوف قصد جان آقاي قنبري را كرده بودند !! ) چيز ديگري عايد بيننده نميكند. آن جذبه سخنوري شهيار قنبري گرچه زيباست، اما هياهوي بسياري است براي هيچ! هياهويي كه جز ترويج بدبيني مفرط به جامعه هنرمندان ايراني چيزي نصيب ما نميكند...
باري، آقاي قنبري خيلي راحت ميتواند از سر ما بپرد و بياعتنا به انتقادات به راه خود ادامه دهد، اما ما نيز حق داريم به عنوان بينندهاي كه خود را دست كم نميگيرد به برنامههايي كه ظاهرا ميخواهند حرفي براي گفتن داشته باشند به شكل جدي بپردازيم.
نظر شما چيست؟
6/05/2002
دوستت دارمها *
نوشته و اجراي شهيار قنبري
پنجشنبهها و شنبهها، شبکه ماهوارهاي جام جم - آپاداناي بين المللي، لس آنجلس
فرشاد هوشمند
پيش درآمد
شبکههاي ماهوارهاي فارسي زبان چند سالي است راه افتادهاند، شروعشان يک ساعت برنامه "ميزگردي با شما"ي راديو صداي امريکا با اجراي احمد بهارلو بود، که همچنان جمعه شبها ادامه دارد. بعد از آن هم يک به يک شبکههاي مختلف آمدند و همين ماههاست که سهتاي ديگر نيز به آنها بپيوندد. هيچ برآورد رسمي از ميزان تماشاگران اين برنامهها در ايران، اروپا و حتي امريکاي شمالي، وجود ندارد. آمارهاي تاييد نشده، دارندگان آنتنهاي بشقابي در ايران را بين چهار صد هزار تا يک مليون ميدانند. با اين حال از ميزان فشارهايي که گاه و بيگاه در کشور از سوي نهادهاي انتظامي بر دارندگان اين وسيله وارد ميآيد، ميتوان رقم آنها را حداقل قابل ملاحظه دانست، خصوصا که از ديگر سوي، گروههايي نيز در صدد تغيير قانون ممنوعيت آن بوده و حتي در شعارهاي انتخاباتي به عنوان يک نقطه برجسته بر آن تاکيد ميکردند.
ممنوعيت قانوني داشتن آنتن بشقابي متاسفانه باعث شده است که رسانهها نيز سياست سکوت را در مقابل اين شبکهها پيشه کرده و جز به اشاره در مورد آنها سخن نگويند. چند مجله سينمايي نيز که هر از چندي در مورد اين رسانهها مطلب مينويسند يا عموما سببي است - همچون مطلبي از روزنامه بنيان پيرامون پخش غير قانوني فيلمها از ان آي تي وي - و يا در تنها مورد جدي، مجله گزارش فيلم طي مصاحبه با مسولين آنها، بودنشان را زير سوال ميبرد. حاصل آنکه اين شبکهها و برنامههايشان و به تبع آن مخاطبانشان، حتي در رسانههاي فارسي خارج از ايران، نقد و ارزيابي نميشوند، تو گويي اساسا وجود ندارند. يافتن علل اين برخورد البته، نوشتاري مستقل ميطلبد.
در"دور زدن" هاي شبانه، براي يافتن برنامهاي مناسب، ميان شبکههاي فارسي زبان، چندي پيش صداي آشنايي مرا متوقف کرد. شهيار قنبري را با "قدغنها" و ترانههايش ميشناختم. اين توقف تا پايان برنامه ادامه يافت و براي اولين بار در ارتباطم با اين شبکهها تداوم پيداکرد. "دوستت دارمها" آنقدر جدي هست که بتوان به نقدش نشست، نه از آن بابت که خود قنبري ادعايش را دارد، بل به اين خاطر که آن را جدي گرفته است!
قبل از ادامه بحث بايد متذکر شوم در نقد اين برنامه شرايط خاص و موقعيت ويژه اين شبکهها و برنامهسازانشان را درک کرده، اما مجبوريم براي نقد آنها، استانداردهاي اين حرفه را در نظرگيريم.
دوستت دارمها
اين برنامه را ميتوان در دسته برنامههاي فرهنگي، هنري جاي داد. در هر برنامه شهيار قنبري، چند محصول هنري را معرفي ميکند. براي نمونه در آخرين برنامه، وي بخشي از نمآهنگ "ديوار" با اجراي راجر واترز در محل ديوار برلين، نمآهنگ نقاشي متحرکي از دو اثر "بيتلها" و يک قطعه از نمايش "گل يا پوچ، کوچ" اثر شهيار قنبري که به همراه زهره رمزي اجرا شده بود را به نمايش گذاشت. قطعاتي که هرچند اغلب قديمي هستند، اما به ياري تاريخچهاي که شهيار از آنها به دست ميدهد و کنجکاوي بيننده را برميانگيزد، تماشايي و ديدني محسوب ميشوند. اين توضيحات البته همراه است با طعنه و کنايههاي دايمي به مخاطب ايراني و گاه "ما ايرانيان"، نکتهاي که به شدت در برنامه به چشم ميآيد.
دقايق طولاني از زمان برنامه به نصيحت مخاطب در نگاه جدي به اثر هنري و توصيف عادات ناپسند ما ايرانيان در برخورد با اين آثار اختصاص مييابد. از اين زاويه برنامه شهيار بسيار به ديگر برنامههاي تلويزيوني داخل و خارج از کشور شبيه ميشود که دائما در حال ترويج اخلاقيات و دادن پند و اندرز به مخاطبانشان هستند. شهيار البته با وسواس سعي دارد مخاطبانش را "که البته از جنس ديگري هستند" - تعارف ايراني - به تامل و تعقل در مفهوم يک اثر ترغيب کند، کار ارزشمندي که متاسفانه هيچ ربطي به يک برنامه تلويزيوني ندارد. برنامههاي تلويزيوني اگر هم قرار باشد پيامي در خود داشته باشند، آنرا به نحو ديگري بيان ميکنند و اصولا استفاده از "آنتن" به اين منظور، از نشناختن رسانه يا فراموش ساختن تواناييهاي آن سرچشمه ميگيرد. جالب اينجاست اگر همين بخشها را از برنامه "دوستت دارمها" حذف کنيم، با برنامهاي روبرو هستيم که با اغماض از برخي کاستيها، بيننده را ناخودآگاه با ارزشهاي ناديده يک اثر هنري و عمق آن آشنا ميسازد و همين او را بس! جالب اينجاست که اهل فن در گفتگوهاي خصوصي همه به اين خطا معترفند اما ميگويند "... ببين، بيينندهها دوست دارند"، "... نميبيني همه برنامه ميبدي را مدرسه ميخوانند" يا "...تلفنها را گوش کردي، همه دلشان ميخواهد آموزش ببينند" و به اين ترتيب در چرخهاي که خود ساختهاند ميچرخند و به آن استناد ميکنند. اگر اينگونه هم باشد - که در درستي آن ترديد دارم - شماي برنامه ساز تلويزيوني هستيد که بايد سليقه و توقع بيننده را تغيير دهيد. به نظر ميآيد اين مشکل فارغ از اينکه معدودند برنامه سازان حرفهاي و آگاه، مسئلهاي ايدئولوژيک باشد تا رسانهاي. حال اگر اين برنامه ساز کسي باشد که در عرصههاي ديگري چون شعر و موسيقي نيز فعال است، ماجرا شکل ديگري به خود ميگيرد. آيا در آثار شهيار قنبري، اشعار و ترانههايش، حتي همين نمايش "گل يا پوچ ..." چنين نصيحت مستقيمي را ميبينيم؟ گويي در تلويزيون، فرصتي است که بنشينيم و حالا که همه هستند، گپي بزنيم و کدخدامنشانه، سعي کنيم افکار عمومي را تغيير دهيم.
برنامه، صحنه پردازي خاصي ندارد، جز همان گل و گياه کليشهاي مختص برنامههاي فارسي زبان! چه اشکالي دارد که همان گياه نيز نباشد؟ لزوم آن در اين برنامه چيست؟ چند نمونه از معتبرترين برنامههاي تلويزيوني نياز داريم تا مطمئن شويم ميتواند هيچ چيز در اطراف مجري نباشد و برنامه، خوش سيما و جذاب به حساب آيد. خصوصا که با قاب بندي نابجاي تصويربردار تلويزيوني، چنانکه در تصاوير بالا نيز ميبينيد، سمت چپ مجري خالي است و جز با تکانهاي دستش، پر نميشود. سنگيني آن تکه گياه آزاردهنده و ناخوشايند است.
در اين برنامه دو دوربين تصويربرداري وجود دارد، اما تنها سه، چهار بار از دوربين دوم استفاده ميشود، دوربيني که ميتوانست يکنواختي حاصل از کادر ثابت دوربين اول را جبران نمايد. در اين معدود استفادهها نيز، به دليل عدم هماهنگي و حتي تک اشارهاي، مجري همچنان با دوربين اول سرگرم گفتگوست و تصويربردار مجبور است به سرعت از خير اين نما بگذرد و با "برهم گذاري" يا "ديزالو" نسبتا طولاني و بيموردي که به دليل هم رنگ و اندازه بودن دو تصوير، عاري از زيبايي بصري است، به آن خاتمه دهد.
استفاده آگاهانه از "زوم" يا تغيير اندازه نما بعد از پخش يک قطعه نيز ميتواند، به نصاوير تنوع بخشد. پخش موسيقي در زير صداي قنبري، با لحن و ادبيات مخصوص به خودش، بسيار مناسب و دلچسب است. با شناختي که از او دارم، قطعا انتخاب و پيشنهاد خود وي نيز بوده است. در مجموع اگرچه ابداع يا نکته ويژهاي در ساختار فني اين برنامه، آنرا جزو آثار برجسته قرار نميدهد، اما سادگي و اجراي نمايشي مجري، تمايز آن با برنامههاي ديگر همين شبکه يا شبکههاي مشابه را انکارناپذير ميکند.
يکي از مشخصههاي کارهاي راديويي و همين برنامه تلويزيوني قنبري استفاده از "متن" است. شهيار قنبري از معدود مجريان شبکههاي ماهوارهاي خارج از کشور است که قبل از آمدن در مقابل دوربين به برنامهاش انديشيده است و ميداند که چه ميخواهد بگويد. اين آمادگي باعث شده است، از نظر ظاهري اجراي برنامه بدون وقفههاي محتوايي همراه و مسير موضوعي آن بدون شاخ و برگ اضافه طي گردد.
و درست به همين دليل است که پند و اندرزهاي قنبري شايد بيش از برنامههاي ديگر- که اصولا ساختار مشخصي ندارند - نچسب به نظر آيد. تاثير آن را حتي در لحن وي نيز آشکارا ميتوان ملاحظه نمود. همانطور که گفتم لحن و ادبيات قنبري، متعلق به اوست. به آساني ميتوان بدون شناختن صدا و تصوير وي، جملهاي را شنيد و اطمينان داد که نوشته اوست، کلماتي نظير "... در بلنداي ..." تکيه کلام انفکاک ناپذيري شده که گاه بي جا و نامناسب نيز به نظرميآيد. استفاده مکرر از کلماتي ويژه که اغلب با بيان شيواي وي گوشنواز هستند به ناگاه با تغيير لحن او در برخورد با يک معضل اجتماعي که بنظر ميرسد فيالبداهه به ذهنش خطور کرده، مشگلي است گريزناپذير! درواقع لحن او، گاه بسيار تصنعي جلوه ميکند. آنجا که سخنش را از پيش نوشته و پيرامون يک مقوله هنري حرف ميزند، شايد اين لحن مناسب باشد. قطعا خواندن شعر مناسبترين محتوي براي اين نوع طرز بيان است. اما سخن گفتن در مورد مسايل روزمره با استفاده از اين لحن، بيشتر مضحک است تا دلنشين. و همين جا بايد ذکر کنم، با وجود وسواس شهيار در نگارش متن و شيوايي کلام، استفاده مکرر او از واژگان لاتين در جاي جاي برنامه، نقض غرضي است که بايد مرتفع گردد.
شايد در معدود برنامههاي تلويزيوني رايج در جهان، چنين با حضور پررنگ خود فرد در برنامه مواجه ميشويم. شهيار قنبري گويي از شبکه تلويزيوني شخصي خود با بينندگان سخن ميگويد. آدرس شخصي خود را ميدهد، نحوه تهييه کتابها و آثارش را ميدهد، از ناشرانش شکوه ميکند و نمايش خودش را در برنامه پخش ميکند. در حاليکه اين فرصت معمولا بايستي در اختيار ديگر هنرمندان قرار گيرد. مجري برنامه، در جايگاهي که نشسته است، فقط و فقط اجرا کننده آن است و هويت شخصي خويش را بايد از آن برنامه جداسازد. حال شايد به حق بپرسيم که چرا؟ چرا او نبايد از خود سخن بگويد. پاسخ اين سوال بسيار ساده است و به مخاطب بازميگردد. مخاطبي که با چنين مجري روبرو ميشود او را فرد مستقل و بي طرفي در قضاوتش نخواهد ديد. به آثار يا نکات مطرح شده در برنامه از زاويه ديد "شهيار قنبري" مينگرد و نميتواند اين دو شخصيت را از يکديگر جدا نمايد. در ضمن، مجري يک برنامه قرار است در چارچوب تعيين شده حرکت کند، "دوستت دارمها" چنين القا نميکند که برنامهاي در معرفي شهيار قنبري است. متاسفانه چنين شيوهاي در شبکههاي ماهوارهاي بسيار رايج است و به برنامه شهيار قنبري نيز سرايت کرده است.
واي از اين تلفنها!
حکايت غم انگيز "تلفن" پايان بخش نگاه کوتاه من به اين برنامه است. نميدانم آيا شهيار قنبري يا بينندگان برنامههاي تلويزيوني اگر با برنامهاي روبرو شوند که با تماسهاي مکرر بينندگان پر گشته، احساس نميکنند به شعورشان توهين شده است؟
مگر ما براي شنيدن نظرات يا تعارفات ديگران به يک برنامه مينگريم؟
بر چه اساسي ميتوان اطمينان داشت که از چند تماس تلفني، نکته يا مفهوم قابل استفادهاي عايد شود؟
تلفن، دورنگار، نامه الکترونيکي و کمي بعدتر، دوربينهاي اينترنتي، وسايل ارتباطي مناسبي براي انتقال بازخوردهاي مخاطب به برنامه ساز و مسئولان شبکهها هستند، حتي ميتوان يک برنامه را با استفاده از اين امکانات - البته، جهت دار و کنترل شده - تهييه ساخت، کاري که در سيانان، ريز خان و ديگران ميکنند. ولي نه در همه برنامهها! باور کنيد به محض ديدن دستگاه تلفن مقابل مجري، دستم خود به خود براي تعويض کانال به حرکت درميآيد. تن دادن شهيار قنبري به اين موضوع، اگرچه سعي کند به مباحث جهت دهد و اغلب حتي از آن استفاده نکند، يک امتياز منفي براي اوست. مگر نه اين است که براي نمايش يک اثر ارزنده، همواره فرصت کم ميآيد، مگر نه اينکه، بيشمار مطالب قابل طرح براي برنامههاي آتي باقي ميماند، پس چرا با دست خود، برنامه را به ورطه عوام زدگي و ابتذال کشانيم. استفاده بيرويه و نابجا از تلفن باعث شده است که حتي در شرايط لازم نيز، يک برنامهساز خوب بايد از آن پرهيز کند. خطر جانبي استفاده از تلفن براي شبکهها افتادن آنها در دام اين تصور است که گويي مخاطبانشان را ميشناسند و اگر همينها راضياند، پس ما موفق بودهايم. غافل از آنکه تنها گروه اندکي از بينندگان دستشان را براي گرفتن شماره تلفن به حرکت درميآورند. استناد به اين تلفنها وبزرگنمايي تعريف و تمجيدها، اتفاقا بينندگان جدي را ميراند و حيطه مخاطبان را کوچکتر و کوچکتر ميسازد.
شهيار قنبري به راحتي ميتواند برنامهاش را به يک نمونه مثال زدني مبدل سازد و موجي را بيافريند که شايد به تغيير رويه ديگر برنامه سازان و رشد آنها نيز بيانجامد. قبل از آن اما، بايد براي شناخت رسانهاي که در آن کار ميکنيم همت و اراده بکارگيريم.
* به اشتباه عنوان برنامه را "ضيافت دوستت دارم" نگاشته بودم. در برنامه 6 ژوئن، شهيار قنبري، به اين خطا اشاره کرد. بابت اين اشتباه پوزش ميطلبم. توضيح ايشان را نيز ميتوانيد از اينجا بشنويد.
نظر شما چيست؟
6/01/2002
فراز حاتمي
روزي که شبکهي ان آي تي وي تصميم گرفت در پي جنجالي رسانهاي براي چند ساعت برنامههاي خود را به رايگان پخش کند تا پس از تبليغي که اين شبکه را تنها شبکهي ملي ايران مي خواند و پخش سرود اي ايران و اعلام مرامنامهي اين تلوزيون (که خود را چون سازماني سياسي و حزب مي پندارد) ضيا آتاباي بر روي نمايشگرهاي خانه هاي مردم بيايد و اعلام کند آقاي عليرضا ميبدي بيمار است و به همين دليل برنامه هاي وي قطع شده است، افراد زيادي بودند که مرگ اين رسانه را پيش بيني مي کردند. آن روز برخي از بينندگاني که رفتار غير دمکرات رسانهاي را شاهد بودند، يک تلويزيون غير حرفهاي را که چون يک چت روم تنها به ارتباطي دوستانه از طريق تلويزيون و پخش موسيقي مي پرداخت، به شبکهاي سياسي ترجيح دادند. امروز عليرضا ميبدي توسط يک راديوي ماهوارهاي - اينترنتي به پخش چکيدهي برنامه مفيد و فرهنگي آن شبکه مي پردازد اما به شکلي معقول و البته هنوز نه کاملا حرفهاي. ضيا آتاباي که اينک عنوان نخستين مدير شبکهي خصوصي تلوزيوني ايراني را ضميمهي خود کرده است سخت مشغول جمع آوري حمايتها براي شبکهي خود است. سرنوشت اين شبکه هرچه باشد فرقي نمي کند. مشتري هاي رسانه هاي جمعي سابقهي يک رسانه را به سابقهي مديريت آن گره نخواهند زد، اگر مدير يک رسانه صداقت رسانهاي پيشه کند.
5/20/2002
شهرام شريف
بي مقدمه بگويم شگفت زدهام، اين شگفت زدگي نه ربطي به موفقيت يا ضعف “گويا” دارد و نه به توانايي هاي اينترنت. شگفت زدگي من حقيقتاً بهتي است نسبت به رويارويي ما با رسانهاي كه در دنياي سايبر چنين وجود دارد ولي لمس نمي شود و فيزيكي نيست. چيزي بين نبودن و بودن . و شگفت زدگي من از اين است كه آيا مي توان بدون دروازه باني خبر يا به اصطلاح سردبيري يك رسانه، چيزي كه ما آن را بي طرف بناميم، منتشر كنيم. و آن منتشره مقبول هم بيفتد؟ و بدون اين كه بخواهم محتواي آن را تاييد كنم – اين سخن لاجرم گفته مي شود تا چنان اسپند بلا دور بگرداند!- فكر مي كنم چقدر جاي رسانه اي كاملاً بي طرف ، در اينجا يا هر جاي ديگر خالي است. رسانه اي كه به قدرت و دولتي وابسته نباشد. نمونههايي از چنين رسانههايي را در مقاطعي خاص ديدهام. رسانههايي كه وقتي آزادي را مثل بزرگراهي باز روبهروي خود ديدند بي مهابا بر گاز فشار مي دهند و ديوانه وار به در و ديوار مي كوبند. له مي كنند و اما قطعاً همه فرصت به دست آمده را چنين افراط وار به هدر نمي دهند. همين گويا. كساني كه با اينترنت سروكار دارند دست كم يك بار نام آن را شنيده اند و يا سري به آن زده اند. روزي كه مصاحبه اميرمحبيان را با آب و تاب منتشر كرد به خودم گفتم حالا چهره هاي سرشناس داخلي و خارجي هم نمي توانند او را ناديده بگيرند. از انتقادي ترين و افراطي ترين حرف ها تا محافظه كارترين و موافق ترين اظهارنظر ها در آن ديده مي شود.
.باور مي كنيد ديدن چنين رسانهاي مرا به وحشت مي اندازد؟
از زماني كه انزنسبرگر (Enzensberger) نظريه پرداز انتقادي وقوع يك تغيير بنيادين را در عرصه رسانه هاي جمعي پيش بيني كرد حدود 30 سال مي گذرد. تغييري كه به عقيده او در نتيجه فناوري ارتباطي نوين،نظام كهنه و سرمايه دارانه را از بين خواهد برد. شكي نيست كه اينترنت اساساً مفاهيم و تعاريف سنتي از رسانه را به هم ريخته و تغييرات خرد وكلاني را در نوع نگاه به مخاطبان و نحوه تعامل آن ها با خود رسانه به وجود آورده است. الگوي مخاطبان مراوده اي كه در آن عنان هدايت هم در دست گيرنده است و هم در دست فرستنده، مفهوم پذيرفته و مرسوم مخاطبان رسانه اي را كاملاً در هم مي ريزد. در اين سيستم مفهوم مخاطب فعال – مخاطبي كه هم گيرنده است و هم فرستنده – معنا مي يابد. در چنين وضعيت حتي مي توان به چنين افراديٍٍِ لفظ «مخاطب» اطلاق نكرد. آن ها در حقيقت استفاده كنندگان از رسانه هستند. گويا چه زماني كه فقط لينك هاي متعددي را در صفحه نخست خود قرار داده بود و چه اكنون كه خبر و مقاله و طنز و اعلاميه را ضميمه روزانه خود كرده است، با افرادي روبهرو بوده و هست كه استفاده كننده از رسانه قلمداد مي شوند. بسياري از نظريه پردازان امروز معتقدند با ظهور تكنولوژي هاي جديد اساساً مخاطب به تعريف سنتي خود مرده است. اما نيازدهي مخاطبان (به مفهوم سنتي ) و استفاده كنندگان جزو وظايف امروز رسانه هاست. لذا براي هر كسي كه علاقه مند به كار رسانه ها باشد شناخت نيازها و اولويت هاي اين استفاده كنندگان ضروري است.
گويا را چه كساني مي خوانند؟
براي پاسخ به آن مي توان چند گزينه در نظر گرفت:
1- كساني كه به دنبال اخبار تند سياسي و حرف هايي مي گردند كه در رسانه هاي نوشتاري داخل به اين صراحت به آن پرداخته نمي شود.
اجازه بدهيد مثالي بزنم. معمولاً وقتي در مواجه با افراد مختلف خودم را روزنامه نگار معرفي مي كنم، با كمي تامل مي گويند:« روزنامه ها مگر حقيقت را هم مي نويسند؟» مي پرسم حقيقت چيست؟ مي گويند «همان ها كه هست ومخفي است و شما مي دانيد و نمي گوييد و جرات نوشتن آن را نداريد.» من البته در پاسخ مي گويم چيزي وجود نداشته كه من بدانم و نتوانم بنويسم. (مثال متقن شنيده هاي خود گويا ست كه بسياري از آن ها را در ستون شنيده هاي روزنامه هاي چاپ داخل هم مي توان ديد) البته محدوديت هايي وجود دارند و كسي آن راانكار نمي كند و قطعا بعضي چيزها هم هست كه نمي توان نوشت. چرا كه لزومي به نوشتن آن ها نيست. اما اين حقيقتي كه شما مي گوييد را خود شما جرات داريد در ملاء عام با صداي بلند فرياد بزنيد؟ هر وقت شما اين كار را كرديد من آن را در روزنامه مي نويسم.
از اين موضوع مي خواهم چند نكته را يادآور بشوم، اول اينكه تندروي سياسي همواره مخاطب و استفاده كننده خود را دارد و عموما ً از سوي آن ها تشويق به تندروي بيشتر مي شود، ولي اين مخاطبان دائمي و حتي قدردان نيستند. جلوي روزنامه خرداد بمب منفجر كردند. همه شيشه ها به سرو صورت من و ديگر دوستان پاشيد. و همه جا به هم ريخت. چند دقيقه بعد ما و بعضي از افراد انتظامي كه در محل حاضر شده بودند به دلايل نا مشخص درگير شديم . (هم بمب خورديم و كتك !) همه اهل محل ايستاده بودند و كتك خوردن ما را تماشا مي كردند. فردا صبح بسياري از آن ها پول شيشه هاي شكسته شان را نيز از حساب روزنامه دريافت كردند.. اين يك خاطره در مقطع كوچك آن بود ولي كاملاً قابل تعميم به ديگرعرصه هاست . آن هايي كه روزنامه هايي چون خرداد و فتح و صبح امروز و عصر آزادگان را تشويق به تندروي بيشتر مي كردند و هورا مي كشيدند. بعداز آن كه كساني چون عبدالله نوري و باقي و گنجي به زندان فرستادند... بگذريم.
ولي جالب است در تحقيقي كه كردم معمولاً رسانه هايي چنين بي مهابا در خيابان سياست با سرعت مي رانند كه احساس مي كنند مخاطبان خود را دارند از دست مي دهند. گويا ميليون ها و ميلياردها صفحه سفيد دارد و مي تواند آن ها را با تندترين حرف هاي سياسي تزيين كند و مخاطبان و استفاده كنندگان هوراكش تندرو را راضي نمايد. مسئولان گويا احتمالاً خارج از ايران هستند و تحت قوانين كشور قرار نميگيرند. آن ها ميتوانند بدون هراس احتمالي با سرعت زياد در اين عرصه حركت كنند ولي آيا لزوماً راه درست را مي پيمايند؟ من نمي توانم با اين جمله فرشاد هوشمند در همين وبلاگ موافق باشم كه گفت گويا ديواري است كه هر كس مي تواند اعلاميه اش را در آن بچسباند. من فكر ميكنم وظيفه يك رسانه فراتر و كاركرد آن هم فرهنگيتر و تاثير گذارتر از يك به اصطلاح «ديوارعمومي» است.
2- كساني از داخل ايران كه مي خواهند تحليل هاي يك رسانه خارج ايران را بدانند.
اين دسته از افراد كم نيستند. پدربزرگ من از انگليس متنفر است و آن ها را عامل مصيبت هاي موجود در ايران مي داند اما راديو بي بي سي را گوش مي كند. براي كساني مثل او نگاه خارج به داخل مهم و كمي وسوسه انگيز است. به اين ها اضافه كنيم گروه ميانه رو و منطقي و تحصيل كرده مقيم داخل را .
3- كساني در خارج ايران كه مي خواهند از ايران با خبر شوند.
اين دسته اتفاقا براي گويا بسيار قابل توجهاند. نگاهي به سايت status بيندازيد تا متوجه شويد چند نفر از ديگر كشورها از گويا بازديد مي كنند. ايرانيان مقيم خارج معمولا با اينترنت مانوس ترند و گويا يكي از انتخاب هاي آنهاست.
4- وبگردها
كساني كه اينترنت را مي خورند و شخم مي زنند! بخش news گويا امروزه مملو از مطالب متنوع است تا همه را به نوعي اغنا كند.
به اين ها ميتوان گروههاي ديگري را نيز اضافه كرد. من البته هيچ تحقيقي در اينباره نكرده ام و فكر مي كنم نظرسنجي بايد توسط خود مسئولان گويا صورت بگيرد. همه اين ها را هم به طور ذهني حدس زده ام. البته سوالات ديگر را هم مي توان مطرح كرد: گويا را چرا مي خوانند؟ چه زماني مي خوانند؟ و كجا مي خوانند؟ و ...
دو راهي!
رويكرد گويا به عنوان يك رسانه ايراني اينترنتي مي تواند مورد تحقيق نظريه پردازان رسانه اي داخلي قراربگيرد و همچنين مي تواند به ساخت ديگر رسانه ها در اين عرصه كمك كند. دوراهي كه آٌقاي فرشاد هوشمند به آن اشاره مي كند درست است اين رسانه اكنون بين همهگير ماندن و پررفت و آمد بودن و منبع اطلاعاتي شدن از يك طرف و يك مجله اينترنتي بودن از طرف ديگر قرار دارد. از طرفي منبع اطلاعاتي بودن (مثال دقيق آقاي هوشمند ياهوست) يك ضعف نيست. تيراژ بالا و ارتباط مستمربا مخاطبين غير فرهيخته اساساً جزو موارد مثبت خبرنامه گوياست. ولي واقعيت اين است كه حتي رسانه اي چون ياهو نيز با وجود گستردگي از يك نظم و سيستم ثابت و قواعد مشخص پيروي مي كند. در صفحه خبر ياهو news.yahoo.com فاصله مطالب با هم خيلي كم است. در مقابل خوانندگان بولتن برد و گروه group و كلوپ هاي خود را دارند و در آن ها هر چه مي خواهند مي گويند. البته شكي نيست كه خبرنامه گويا لوكاليزه شده خبررساني به معناي حقيقي آن است اما در خبرنامه گويا ما با «خبر» مواجه هستيم و خبر و خبررساني قواعد خود را مي طلبد. از يكي از بهترين استادهاي روزنامه نگاري ايران پرسيدم بهترين روزنامه ايراني از نظر فني و روزنامه نگاري در حال حاضر كدام است؟ گفت كيهان. براي من خيلي عجيب بود با وجود اين همه تنوع روزنامه اي در كشور و تجربيات فني و خصوصاً رنگ و لعاب بسياري از آن ها او كيهان سياه و سفيد و سنتي را برگزيده بود. او در توضيح انتخاب خودش گفت: كيهان روش مشخص و منظمي دارد و هنوز بعد از سال ها بر اساس آن روش كار مي كند. در اين روزنامه هر چيزي سرجاي خودش قرار دارد. از او پرسيدم آيا نمي شود اين شكل خبرنويسي كهنه «وي افزود و وي خاطر نشان كرد» را بشكنيم و يك شكل جديد بيافرينيم؟ گفت اين چيزهايي كه به نظر شما كهنه شده سال ها تجربه شده تا به صورت فرم مشخص و همه گير مورد استفاده قرار گيرد و براي مخاطبان هم مانوس شده است و تغيير دادن آن نيز به ممارست و نگرش دقيق و كار و زمان نياز دارد.
از اين نظر نبود يك عامل تعيين كننده جهت خبرو يا مقاله و گزارش و طنز و ... در گويا به تدريج بر كيفيت كل رسانه تاثير دارد. بر اين اساس هر چيزي حتي مقاله هاي ارسالي خوانندگان مي تواند در بخش هاي مربوط به خود قرار بگيرد و بار صفحه نخست را كم كند. شايد گويا معتقد باشد كه تا كنون بدون دروازه باني خبر به اين تعداد مخاطب دست يافته است. ولي حفظ مخاطب به اندازه جذب آن اهميت دارد. گويا روش هاي مختلفي را براي دور زدن دروازه باني خبر آزموده است و بعضي از آن ها نجات بخش بوده اند اما معلوم نيست هميشه چنين وضعيتي دلخواه مخاطبان آن باشد.
نكته ديگر اين كه برخي بي دقتي ها در گويا به چشم مي خورد. مثلا آرشيوها، هر مطلبي با هر نويسنده اي و هر موضوعي در يك آرشيو كلي ذخيره مي شود. البته تلاش براي جداسازي و موضوع بندي مثل اينترنت، مقالات، خبر خوب است اما همين آرشيوها هم به هم ريخته به نظر مي رسد. جست و جو گر خوب است اما آرشيو دقيق و استفاده از بانك هاي اطلاعاتي ضروري تر است.
نكته ديگر استفاده نكردن ازيوني كد است كه عجيب است كاربران هم به آن راي نداده اند. بزرگ ترين سختي ديدن گويا منتظر شدن براي لود شدن كامل آن است. اين همه عكس بايد بارگذاري شود و اين بينندگان مقيم ايران را كه از اينترنت كم سرعتي بهره مي برند را زجر مي دهد و از موارد مثبت آن مي توان به بروز رساني منظم ، ايجاد مرتب امكانات و نوآوري هاي جديد، نام كوتاه و طراحي مناسب آن اشاره كرد.
5/17/2002
فرشاد هوشمند
نوشتن از خبرنامه گويا بدون توجه به پايگاه اينترنتي گويا امکان پذير نيست. در واقع اگر به روند تکامل اين پايگاه نگاه دقيقي بياندازيم، گونهاي، رشد غريزي که در لابلاي پرکاري و خوش سليقگي پنهان شده است را کشف خواهيم کرد. تغييرات اخير در خبرنامه گويا - که نميدانم چرا چنين اسمي برايش انتخاب کردهاند - نمونه تازهاي است براي کساني که در گذشته با اين پايگاه آشنا نبودهاند. گويي، اين شرايط و موجهاي بيروني هستند که مسير پايگاه را تغيير ميدهند و البته متوليانش نيز موج سواران نابلدي به نظر نميآيند. اگر کمي به عقب بازگرديم، يعني به يک ماه قبل از انتخابات دومين دوره رياست جمهوري محمد خاتمي، اثري از خبرنامه گويا پيدا نخواهيم کرد. تا آن زمان اطلاعيهها، اخبار، مقالات و ويژه نامهها، همه و همه در همان صفحه اصلي گويا زير سرنويس new ميآمدند و بعدتر در صفحه بدقوارهاي که هنوز هم وجود دارد انبار ميشدند. نياز به طراحي صفحهاي براي انتشار اينگونه مطالب، بسيار قبل از آن نيز احساس ميشد، اما براساس همان تحليل بالا، يک موج بزرگ ميتوانست مسئولان گويا را به راه اندازي آن، وادارد. اين موج که همانا، انتخابات رياست جمهوري در ايران بود، منجر به تاسيس خبرنامه گويا شد. طراحي آن صفحه بسيار ابتدايي و بازهم مويد اين نکته بود که در يک تصميم گيري فوري، اين کار انجام گرفته است. با اين همه، سرعت عمل، بي طرفي و تنوع مطالب، باعث جذب مخاطبان بسياري به آن شد، بطوريکه همان زمان، مدير پايگاه از مراجعه بيش از پنجاه هزار بازديدکننده در روز انتخابات خبر داد. البته بسياري از اين تعداد را بايد کساني دانست که چندين بار و به تناوب به اين صفحه مراجعه کرده بودند، ولي به هر حال رقم قابل توجهي است، خصوصا اگر به ميزان کنوني بازديدکنندگان نگاهي بياندازيم و ببينيم، اين رکورد تکرار نشده است. طبيعتا همان روشها و جهت گيريها که موفقيت صفحه اصلي را باعث شدند در خبرنامه نيز عامل پيشرفت شد. گويا در فاصله کوتاهي توانسته بود اعتماد مخاطبين را به بي طرفي خويش جلب کند. از سوي ديگر نگاه مثبت اين پايگاه به مخاطبانش را نبايد از نظر دور داشت. توضيحات خلاصه، انتشار بدون شرح و حاشيه مطالب و سپردن قضاوت به بازديدکننده، بر فرضي استوار است که عاقل و بالغ بودن مخاطب، شرط اول آن است. مسئول اين پايگاه در مصاحبه منتشرنشدهاي با يک روزنامه نگار داخل کشور عوامل موفقيتش را شمرده و بر همين ويژگي تاکيد ميکند. شکل و شمايل خبرنامه يکي دو ماه بعد از آن تغيير کرد و تا همين چند روز پيش کم و بيش ثابت ماند. با اين حال هر چند وقت، براساس پيشامدهاي مقطعي، شاهد اضافه يا کم شدن صفحه، تابلو و يا نشانهاي بودهايم، نکتهاي که کاملا غير حرفهاي است و شايد در کمتر پايگاه حرفهاي شاهد آن باشيم. به نظر نگارنده، تغييرات اين پايگاه به رغم آنکه اغلب در جهت مفيدتر شدن بودهاند، از بي برنامگي و عدم دورانديشي حکايت دارند. خبرنامه گويا فرم منحصر به فردي ندارد، بسياري از پايگاههاي مشابه غربي پيش از آن چنين فرمي را برگزيده بودند که از معروفترين آنها ميتوان به پايگاه خبري بيبيسي (بين المللي) اشاره کرد. در قضاوتي منصفانه بايد اذعان کرد که اگر ابداعي صورت نگرفته، اما کپي برداري آگاهانهاي انجام شده و بر حسب نيازها و مشخصات يک پايگاه فارسي زبان تغييرات درستي صورت گرفته است. براي نمونه جاي گيري تبليغات در بستههاي مجزا، از تداخل و مزاحمت آنها به خوبي جلوگيري کرده، هرچند گه گاه بيينده را به اشتباه نيز مياندازد، که ظاهرا گريزي از آن نيست و شايد تغيير فونت advertisement بتواند، بينندگان را راحتتر به تبليغاتي بودن اين تابلوها آگاه نمايد. اضافه نمودن نشانهها در کنار سرنويس اخبار نيز هرچند ابداع اين پايگاه نيست، اما مفيد است، ضمن آنکه براي بسياري ديگر از مطالب نيز ميتوان نشانههايي را طراحي کرد و اين ناهماهنگي به شدت به چشم آمده و آزاردهنده است. نشانه دوربين براي عکس، که با استفاده از فونت موجود در ويندوز طراحي شده، نامفهوم و زشت است، انتخاب فوتباليست براي تمام مطالب ورزشي گيج کننده است و در مقابل استفاده از صورتک خندان و غمگين براي مطالب طنز و طنزهاي تلخ، انتخاب جالبي است، به شرط آنکه مجوز حق مولف از پيغامبر ام اس ان را گرفته باشند! اگر از تابلوهاي مربوط به صفحات داخلي نيز با اشاره کوتاهي به هماهنگي آنها از يک طرف و شباهت و تکراري بودنشان از طرف ديگر، بگذريم، نميتوان از ناهماهنگي حاصل از تغييرات اخير چشم پوشي کرد. در حاليکه ستون سمت راست صفحه اول خبرنامه کاملا دگرگون شده است، همين ستون در صفحات داخلي دست نخورده و نامرتب، باقي مانده است. معلوم نيست، در روزهاي آينده، آيا اين تغيير در صفحات داخلي نيز بگونهاي اتفاق خواهد افتاد يا خير! اما تا همين الان نيز نحوه ارتباطات و اتصالات صفحات داخلي خبرنامه گويا بسيار ضعيف و غير حرفهاي است. بازديدکنندگان مجبورند بعد از مطالعه هر مطلب حتما به صفحه اول مراجعه نمايند و اين براي يک پايگاه، آنهم با مقبوليت و سابقه گويا، فاجعه محسوب ميشود. تابلو بازشونده بالاي صفحات که ميبايست يکي از پلهاي ارتباطي بين صفحات باشد، اگر ديده شود، بازديدکننده را اقناع نميکند. نکته فني قابل ذکر ديگر مقاومت اين خبرنامه در استفاده از يوني کد است و از آن جالبتر به راي عمومي گذاشتن چنين تغييري! به قول دوستي، اساسا بازديدکنندگان شايد ندانند که يوني کد چيست و چه خاصيتي دارد. تصور کنيد يک شبکه تلويزيوني، پال يا سکام بودن سيستم پخشش را به راي تماشاگران بگذارد. البته نمونه مشابه در اين زمينه وجود دارد، برنامه تلويزيوني راديو صدای امريکا در ابتداي راهاندازي آن، بگونهاي مداوم نظرات فني تماشاگران و کارشناسان را با توجه به عدم دسترسي به داخل کشور جويا ميشد. به هر حال اگر آن را از زاويه حرفهاي پذيرفته فرض کنيم، قطعا نحوه عمل آن قابل دفاع نيست و نتيجه حاصل از آن، يک شکست مثال زدني در طراحي چنين نظرسنجيهايي محسوب ميشود. سادهترين شيوه، توضيح مختصري بود که ميشد قبل از انجام آن جهت روشن شدن بازديدکنندگان در پايگاه قرار گيرد. طبيعي بود که به دليل عدم وجود اطلاع رساني، اغلب، اين مخالفان بودند که از فرصت سود جسته و راي منفي دادند. همين جا شايد مناسب باشد باز از دوستي مدد بگيرم که به درستي ميگفت، "گويا در ارتباط دو طرفه Interactive با مخاطب ضعيف است". به جز معدود نظرسنجيهايي که به صورت نامرتب در خبرنامه گويا تعبيه ميشود، تنها راه ارتباطي اين پايگاه با مخاطبانش یک فقره آدرس الکترونيکي است. در همين حال نظرخواهي در مورد هر مطلب، اتاقهاي بحث و گفتگوي مجازي و بيشمار امکانات دوطرفه رايج، هنوز راهي به اين خبرنامه بازنکردهاند! عدم وجود امکان جستجو نيز نقطه ظعف عمدهاي براي اين پايگاه محسوب ميشود، خصوصا که حجم زيادي از اطلاعات بر روي آن موجود است. براي پايگاهي که امکان بايگاني کردن محتوايش را ندارد، شايد عدم امکان جستجو چندان به چشم نيايد، اما براي خبرنامه گويا، اين نقيصه استفاده به عنوان ماخذ را بسيار دشوار و گاه غيرممکن ميسازد. به هرحال به نظر ميآيد مسئولين خبرنامه به لزوم تعبيه چنين امکاني پي برده و فعلا با افزودن امکانات رايگان جستجوگر گوگل، قدم اول را در اين راه برداشتهاند. سخن پيرامون مسايل فني اين پايگاه به درازا کشيد، هرچند نکات مثبت و منفي ديگري را نيز ميتوان به موارد فوق افزود اما اين بخش را با اشاره به ضعف امنيتي پايگاه که چندي پيش هدف حمله هکرها قرار گرفت به پايان ميبرم. دستکاري اين پايگاه نشان داد که توان فني اين پايگاه از هر جهت به بازنگري و توجه بيشتر نياز دارد.
... اما نگاه به اين پايگاه از باب محتوا، کمي پيچيدهتر و حداقل براي من، با عدم قطعيتهاي فراوان همراه خواهد بود. شايد بيشتر طرح سوال باشد تا يک نقد، و دليل آنهم تازه بودن اين رسانه و تئوريزه نشدن مباحث آن براي نگارنده است. منظورم البته استفاده از اينترنت براي انتقال مطالب و اخبار است و اشکال گوناگوني که هر کدام از آنها در استفاده از اين امکان گرفتهاند. بازهم بايد گريزي به خود پايگاه گويا بزنيم ... از همان ابتدا به نظر من، يکي از دلايل مقبوليت گويا، رعايت نوعي از بيطرفي بود. ميگويم نوعي از بيطرفي، چرا که فکر ميکنم بيطرفي و حفظ آن از راه هاي گوناگون ميسر است. بسياري از روزنامه نگاران ضمن حفظ بيطرفي با مهارت سعي ميکنند به حقيقت دست يابند، اما بيطرفي گويا، با انفعال همراه است. به هر حال تا قبل از تولد خبرنامه گويا، اين پايگاه تنها به کشف و ارايه سريع پايگاههاي جديد مبادرت مينمود و اغلب کاري فراتر از آن انجام نميداد. گستره اين پايگاه ها از چپ تندرو تا راست و از حزب الله تا مجاهد را در برميگرفت و هنوز هم ميگيرد. اما وقتي پاي انتخاب مقاله و درج خبر به ميان آمد، کار براي اين پايگاه به سادگي گذشته نبود. اگر قبل از آن مسئوليتي بابت محتواي هر پايگاه متوجه گويا نبود، اما با انتخاب يک مطلب، همه مسئوليت انتشار، بطور خودکار بر گرده خبرنامه ميافتد و گريزي هم از آن نيست. اينجاست که بيطرفي منفعلانه، شايد گريزراهي ميشود براي پرهيز از مشکلات احتمالي. از سوي ديگر توجيه سردبير احتمالي يا مدير اين خبرنامه البته قابل تامل است. وي هر از گاهي چند بر حسب مورد، نکتهاي را پيرامون سياستهاي اين خبرنامه، يادآوري ميکند و اغلب بر نگاه بهداشتي و سپردن قضاوت به خواننده تاکيد ميکند. اينکه ملاک بهداشتي بودن چيست و چگونه به اين بهانه دست به حذف نزنيم البته هنوز پاسخي نيافته، اما سپردن قضاوت به خواننده نکته قابل توجهي است که ميتوان پيرامون آن به بحث پرداخت. از سوي ديگر، هرچند اين خبرنامه سعي ميکند خود را بيطرف نشان دهد اما در برهههايي از زمان، اين کار شدني نيست و خلاصه "دم خروس از زير عبا، بيرون ميافتد". براي نمونه همين روزها، توجه و فشار اين پايگاه بر مسئله سيامک پورزند غير قابل انکار است. اين توجه بدون شک نشانهاي از جهت دار بودن و هدف دار بودن اين پايگاه است وگرنه حداقل ميبايست در حد يک خبر عادي به آن پرداخت ميشد و نه اقدام فوري! همينجا يادآوري کنم که اصولا قصد محکوم کردن يا ارزشگذاري ندارم. بحث من صرفا جنبه تکنيکي دارد و بدنبال يافتن اين پاسخ است که چرا يک رسانه از بيان آن چه رو بسويش دارد طفره ميرود. از سوي ديگر اگر نگاهمان را تنها با عينک رسانه به اين موضوع ندوزيم و فيلتر انساندوستانهاي را مقابل آن نگه داريم، شايد اين گونه حرکات، معقول و مستدل ارزيابي شوند. نکته مهم البته، در بحث رسانهها از نظر من، توجه و در نظرگرفتن شرايط جغرافيايي، سياسي و اجتماعي است که آنها در آن قرار دارند.
براي تنوع در اين بحث مايلم دو نگاه را که در وبلاگ گرديهايم پيرامون گويا يافتم وارد اين گفتار کرده و بحثم را در آن جهت ادامه دهم. "اميد ميلاني" در وبلاگ خود، جايي به شمس (که قطعا منظورش شمس الواعظين است) اشاره کرده و از خود ميپرسد: چرا شمس یک روزنامهیِ صرفاً اینترنتی راه نمیاندازد؟ فکر میکنم چندان مشکل نباشد، با شناختی که من از بسیاری متخصصینِ شبکه (به نوعی همکاران) دارم، میتوان تقریباً مجانی سایتی درجهیِ یک بدین منظور راه انداخت. ولی برایِ شروع فکر کنم شمس بتواند ۷-۸ تا از همکارانِ جامعه یا دیگر روزنامهنگاران را برایِ یک کارِ تقریباً مجانی در اوقاتِ فراغت قانع کند، و اگر کار جا بیفتد کاملاً مقدور است که با تبلیغات هزینهیِ استخدامِ تعدادی روزنامهنگارِ حرفهایِ تماموقت را بدست آورد. فکر نمیکنم حکومت بخواهد (و اگر بخواهد هم بتواند) با چنین سایتی مقابله کند. و لااقل فایدهیِ آن، این خواهد بود که ما را از شرِ گویا و سیانان نجات خواهد داد (البته من خودم مدتهاست جز گاردین هیچ سایتِ خبری را نمیخوانم، ولی میدانم گویا و سیانان چه تأثیرگذاریای پیدا کردهاند)، همین خود خدمتِ بسیار بزرگی به کشور خواهد بود. اميد ميلاني متاسفانه توضيح بيشتري نمي دهد و ما را به دلايل اين مخالفت و مقايسه گويا با CNN رهنمون نميسازد. آيا منظور وي نوعي بمباران اطلاعاتي و متقاعد ساختن مخاطبان توسط سي ان ان است که گويا را نيز به همين دليل نميپسندد؟ يا صرفا حجم زياد مخاطبان آنها را با يکديگر به قياس گذارده است؟ بدون بازکردن اين سوالات البته نوشته فوق چيزي به يافتههاي ما نميافزايد. اما وحيد در "خط قرمز" نگاهش کاملا واضح و صريح است. او مينويسد: همانطور که مثلا صدا و سيما با پخش آهنگهاي ضعيف و سطحي، نقش مهمي در پايين آوردن سييقه هنري مخاطبان خود دارد، رسانه هاي ديگر هم مي توانند با انتشار مطالب بي کيفيت سليقه خوانندگان خود را تغيير دهند. نمونه اش سايت گوياست که با وجود اين که در اندازه هاي يک رسانه پر مخاطب است، هيچ شوراي سردبيري ندارد. اين سايت براي چاپ يک مطلب به اين تفکر اشتباه که مثلا بايد هر کس بتواند بدون ترس از سانسور هر حرفي مي خواهد بزند تنها معيارش عدم اهانت است. از اين روست که اکنون بخش خبر اين سايت ملغمه اي از مطالب کاملا متفاوت، بدون ارتباط و با سطح کيفي مختلف است و مي توان گفت مشخص نيست مخاطبان اين رسانه قرار است چه طيفي از جامعه باشند؟ از سويي يک خواننده وقتي وارد سايت مي شود نمي داند که چه مطالبي ارزش خواندن دارد و براي فهميدن اين موضوع چاره اي جز اين که تمام مطالب را بخواند ندارد. مزاياي فراوان اين سايت باعث شده است که نقايص آن پوشيده بماند. زمان آن رسيده است که اين سايت به طور انتقادي از سوي خوانندگانش بررسي شود. گويا اگر مي خواهد که پرمخاطب ترين رسانه اينترنتي ايراني باشد بايد ملزومات يک رسانه را نيز را رعايت کند. وي که نوشتهاش در خبرنامه گويا نيز انعکاس يافته بود، پاسخي را نيز از سوي يک بازديدکننده دريافت کرد. اگر بخواهم بحث را از نکات انتقادي فوق ادامه دهم، بايد تاکيد کنم که در هيچ رسانهاي امکان اين وجود ندارد تا قبل از خواندن، ديدن يا شنيدن محتواي اثر، بتوان به با ارزش يا بيارزش بودن آن پي برد. شايد منظور نويسنده، شناخته شده بودن نويسندگان است که به مخاطب کمک ميکند، اثر مورد علاقهاش را بيابد. ولي تا کي ميتوان با نويسندگان آشنا ادامه داد؟ و چه زماني بايد افراد جديد را کشف نمود؟ نکته ديگري که منتقد فوق به آن اشاره ميکند و شايد پر بي راه هم نبوده باشد، عدم وجود يک طبقهبندي روشن در اين خبرنامه است. البته اين انتقاد، هم اينک با اعمال تغييرات جديد، کمتر به چشم ميآيد. اما نکته کليدي به نظر من بحث ملاک انتخاب يا رد يک مطلب در اين خبرنامه و کلا در رسانههاي مشابه است. اينکه آيا در گويا شوراي سردبيري وجود دارد يا خير، اطلاعي از آن ندارم ولي اين سوال برايم مطرح است که اساسا آيا حتما بايد يک شوراي سردبيري وجود داشته باشد؟ طبيعي است وجود تعدد آرا و افکار گوناگون احتمال خطا را کم ميسازد اما آيا نشرياتي با شوراي سردبيري، هرگز ره به خطا نبردهاند؟ از سوي ديگر، اگر اين رسانه نقطه ضعفي چنين بزرگ دارد، چگونه توانسته است، مخاطباني گسترده براي خويش دست و پا کند؟ شخصا فکر نميکنم که مخاطب اگر چند بار بي نتيجه و سردرگم از يک مجله مجازي بيرون رفت، بسادگي باز هم به آن مراجعه کند. به نظر من عدم اعتماد مخاطب به رسانههاي دولتي، گروهي، سازماني و بطور کلي وابسته به يک جريان سياسي که هدف سياسيش از لابلاي سطر سطر مطالب به بيرون تراوش ميکند، مشخصه اصلي مخاطبان رسانههاي فارسي زبان است. پايگاه گويا و بعدتر، خبرنامه آن، حال چه بطور غريزي و چه آگاهانه از اين خاصيت استفاده کردند. گويا ابتدا تلاش کرد هيچ جرياني را بر ديگري ارجح نشان ندهد و در خبرنامه به نوعي اين رويه را دنبال کرد. اما اتخاذ اين شيوه معايب خاص خود را نيز داشت. اين خبرنامه به مرور مجبور شد براي اثبات بي طرفي حداقل انتخاب را صورت دهد و به قول منتقد بالا "ملغمه"اي از مطالب را در معرض استفاده قرار دهد. شايد همين خاصيت، اينک هويت خبرنامه گويا را شکل داده است. در چنين رسانهاي آيا به شوراي سردبيري نياري هست؟ به نظر من فارغ از آنکه قصد ارزشگذاري داشته باشم سردبير يا مسئول خبرنامه، تنها چند مورد محدوديت پيش بيني شده را در نظر ميگيرد و هر آنچه از صافي آن موارد عبور کند را منتشر ميسازد. حال از يک زاويه ديگر به همين نکته نگاهي بياندازيم. بيائيد و خبرنآمه گويا را نيز همچون کل اينترنت در نظر بگيريد و از دادن نقش يک مجله مرسوم به آن پرهيز کنيد. چه اتفاقي ميافتد؟ به نظر ميآيد که در اين حالت ما انتظارمان کاملا تغيير کرده و مايليم هر آنچه نوشته ميشود را در يک چنين پايگاهي به دست آوريم. البته به گونهاي آسان، سريع و بدون جهت گيري. تقريبا خبرنامه گويا همه اين مشخصهها را در خود دارد، اما تناقضي که پيشتر به آن اشاره کردم ما را از ادامه اين ارزيابي مثبت بازميدارد. اين پايگاه، بين يک مجله مجازي بودن يا منبع اطلاعاتي شدن، در ترديد است. حجم زياد مطالبي که هر روز در آن قرار ميگيرد، آنرا به منبع مطالب شبيه ميسازد اما اهميت دادن و جهتگيري در آن بيش از آن است که ما را به ياد يک مجله متعارف نياندازد. اينجاست که بايد حداقل براي مسئولين اين رسانه، موضوع و تعريف تئوريک از گويا روشن باشد تا اين تناقضات يا اشتباهات به حداقل کاهش يابد. بايد بين "ياهو" بودن و يا يکي از صدها رسانه با مخاطب بودن انتخاب کرد. در دنياي رسانهها هميشه تعداد مخاطب نيست که حرف آخر را ميزند، تاثير آن است. و من با سخن دوستي که گويا را با سي ان ان مقايسه کرده بود، مخالفم و اساسا اين دو را قابل قياس نميدانم. "گويا" حتي با خوشبيني، از سطح يک رسانه کوچک محبوب يا پرمراجع بين نخبگان و لايههاي تحصيل کرده جامعه فراتر نميرود. نميتواند موج ايجاد کند و نميتواند افکار عمومي را تغيير يا جهت دهد. گويا بسيار شبيه ديوارهايي است که هر کس ميتواند اعلاميهاش را بر آن بچسباند. چه يک عابر معمولي باشد، چه يک گروه شناخته شده سياسي. از آن ديوارها که البته به دهها دليل، خوب ديده ميشوند و همه را به چسباندن پوسترشان بر آن ترغيب ميکنند. ديواري در ميدان امام خميني يا توپخانه سابق ...
5/09/2002
فرشاد هوشمند
پايگاه اينترنتي پيک نت در مورد تاسيس شبکه تلويزيوني امريکا نوشت:
"بزودی يك شبكه پرقدرت تلويزيونی با دو زبان عربی و فارسی در يكی از كشورهای عربی آغاز به كار خواهد كرد. اين فرستنده عمدتا خبري-تفسيری خواهد بود و شباهت بسيار به تلويزيون "الجزيره" خواهد داشت. يك امريكائی با اختيارات كامل اكنون در يكی از كشورهای خليج فارس سرگرم تدارك كار اين شبكه تلويزيونی است و گفته ميشود عدهای گوينده ناشناس ايرانی كه در ماههای اخير در امريكا دوره ديدهاند. برای كار در اين شبكه تلويزيونی وارد محل استقرار پايگاه تهيه و پخش اين شبكه تلويزيونی شدهاند. گفته ميشود اين شبكه شباهتی به تلويزيونهای ايرانی كه در دوران اخير از امريكا برنامه برای ايران پخش ميكنند نخواهد داشت و سطح سياسي آن كاملا با اين كانالهای تلويزيونی متفاوت خواهد بود. برنامههای اين تلويزيون از طريق ماهواره در سراسر ايران قابل دريافت خواهد بود. بصورت همزمان، ساعاتی از برنامههای تلويزيون مذكور به زبان عربی خواهد بود، كه باتوجه به وجود شبكههاي تلويزيونی متعدد عرب زبان و بويژه فعاليت شبكه تلويزيونی "الجزيره" در منطقه، گمان ميرود بخش عربی شبكه تلويزيونی در حال تاسيس عمدتا متوجه اقوام عرب خوزستان ايران و اخيار و برنامههای محلی خوزستان باشد. آنگونه كه شنيده شده، تلويزيون مذكور تا ماه سپتامبر برنامههای خود را روی ماهواره خواهد فرستاد!"
اين پايگاه روز بعد خبر تکميلي زير را نيز تيتر صفحه اول خود ساخت:
"برخی منابع مطلع، ضمن تائيد خبر تاسيس يك ايستگاه پر قدرت تلويزيونی فارسی زبان در يكی از كشورهای خليج فارس كه در شماره ديروز "پيك" منتشر شد، طی تماس تازهای اطلاع دادهاند كه مسئوليت اين شبكه تلويزيونی با يك امريكائی بنام "فربنكس" است، كه اكنون در قطر و بحرين مقدمات استقرار و آغاز به كار فرستنده تلويزيونی را فراهم ميكند و باحتمال بسيار از امكانات فنی شبكه تلويزيونی "الجزيره" بهره خواهد گرفت!"
هرچند اصل اين خبر از منابع مختلف، قبلا تاييد شده بود، اما به نظر ميآيد استفاده از امکانات "الجزيره" و الگوسازي از آن روياسازي نويسندگان "پيک نت" يا منابع مطلع آنها باشد. قاعدتا امريکا هرگز براي تاسيس چنين شبکهاي که قرار هم نيست ارتباطش را پنهان سازد، محتاج شبکه الجزيره نيست. تجربه وزارت خارجه امريکا در اداره تلويزيون "راديو امريکا" به آساني ميتواند مورد استفاده قرار گيرد. از سوي ديگر، براي شبکه تلويزيوني الجزيره نيز چنين حمايتي دردسر ساز و موجب قطع احتمالي ارتباطات قوياش با ايران خواهد شد. منطقي نيست ايالات متحده به تلويزيوني که بارها طي "جنگ عليه تروريسم" به آن تذکر داده است، دست نياز بلند کند. طرح اين خبر بيشتر يک آرزو براي بسياري از محافل سياسي در ايران و خارج از آن است. شنيدهها حاکي از آن است که افراد مختلفي از ميان جناح موسوم به اصلاحطلب آرزوي راهاندازي يک الجزيره فارسي را در سر پروراندهاند.
آنچه براي يک رسانه بسيار اهميت دارد، جلب اعتماد مخاطبان است. پايگاه اينترنتي پيک، نشان داده است که رويه نامناسبي را در پيش گرفته است. آنان در جريان افشاي "قبرس گيت" نيز در ميان طرح خبر موثقشان به داستان پردازي متوسل شده و از يک پرواز با هواپيمايي "پان آمريکن" که سالهاست تعطيل گشته خبردادند. ساعاتي بعد، انها که ظاهرا پي به اشتباه خود برده بودند، به اشتباه ديگري متوسل شدند، و "آمريکن ایرلاينز" را بدون هيچگونه توضيحي جايگزين ساختند:
... اولين پرواز نيويورك از نيكوزيا بعد از ظهر انجام ميشد در سفارت امريكا، آنكس كه ويزا را داده و برای اين سفر موفقيت آرزو كرده بود، يك جمله بسيار كوتاه هم سنجاق كرده بود: «سفری موفقيت آميز را با آمريكن اير لاينز برايتان آرزو ميكنم!» ...
از بد حادثه، چنين پروازي نيز وجود خارجي نداشت! خبرنگاران پيک، با فراموش کردن اينترنت و امکانات عظيم آن در يافتن سريع و آسان اطلاعات، به روش سالهاي نه چندان دور گذشته، و داستانسرايي رسانههاي اتحاد جماهير شوروي، قصد اقناع مخاطب را داشتند. حال که هر روز گوشه بيشتري از اين ماجرا افشا ميشود، به نظر ميآيد که اساسا مذاکرات فوق در همان قبرس صورت گرفته و سفري به نيويورک در کار نبوده است. به هر حال، پافشاري بر اين رويه قطعا موجب بياعتمادي خواهد گشت و هيچکس به حقايق احتمالي، از زبان يک "چوپان دروغگو" اعتماد نخواهد کرد!